f=e="t داستان - بر بلندای کوه بیل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
"بر بلندای کوه بیل"

 برای خیلی ها صرف صبحانه با آش معنای  ویژه ای دارد. علیرغم این که خودم با آش چندان میانه ای ندارم،اما به لحاظ تنوع صبحانه همراهانم که آش خور اصیل! هستند و میزبانی که میدانستم اهل سحرخیزی نیست و بالتبع گریز از تنهایی وقت را غنیمت می شمارم و برای بهره گیری از هوای دل انگیز صبح پاییزی شهرستان محل اقامتم از خانه بیرون می زنم و  پرسان پرسان به دنبال آش روانه بازار می شوم.
 پس از چند دقیقه ای بر سر چهار راهی تابلوی "آش شیراز "نظرم را جلب می کند اما شلوغی جلو مغازه توی ذوق می زند آن هم برای من که از توی صف ایستادن خوشم نمی آید و به همین دلیل بیشتر وقت ها  برای خرید چند عدد نان چندین خیابان را سرک می کشم  تا بالاخره یک نانوایی خلوت پیدا کنم.  ادامه مطلب...




تاریخ : شنبه 96/8/20 | 8:3 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

برخی جریاناتی که این روزها اتفاق می افتد ناخودآگاه مرا به یاد ماجرایی می اندازد که در زمان های قدیم در یکی از دهات حوالی ما رخ داده و آن هم این که :

یکی از کلانتر های ایلی که از آن سامان عبور می کرده شب هنگام گذرش به دهی می افتد و سراغ خانه کدخدا را می گیرد و شب را در آن جا اتراق می کند.کدخدای ده که مردی میهمان نواز بوده است حسابی میهمان را اکرام نموده و در پذیرایی سنگ تمام می گذارد. روز بعد هم آن جا را ترک می کند.باری بعدها به نشانه ی قدرشناسی این میهمان نوازی ،سوغات ارزشمندی تدارک می بیند و از جمله توله سگ بسیار زیبایی را که داشته بعنوان هدیه برای کدخدا می فرستد.حکمتش هم این بوده که در دهات و عشایر سگ حیوانی است ارزشمند که فوق العاده در نگهبانی اموال صاحبش موثر است.

به هرحال توله ی مورد بحث به لحاظ زیبایی و ورجه وورجه هایش خیلی زود در دل صاحب جدید جا باز می کند و کدخدا هم هر بار او را به دیگران معرفی و از حسنات و وجناتش تعریف و تمجید بسیار می کند.آوازه ی شاخ و شانه کشیدن های توله برای سگ های همسایگان و غرش های بی دلیل برای رهگذران،در اندک مدتی کل ده و دهات اطراف را پر می کند .توله که محبت های بی حد و حساب کدخدا و اطرافیانش را به خود می بیند کم کم از راه به در شده  و به فکر سوئ استفاده می افتد و خلاصه این می شود که شب ها که همه می خوابیدند، سراغ خوراکی های همسایگان می رفت و از دزیدن هرچه که دم دستش بود فرو گذار نمی کرد. از روغن و کره گرفته تا چرم و مشک و گوشت و هرچیزی دیگری که باب میلش بود .همسایه های بیچاره که میزان محبوبیت توله را در پیش کدخدا می دانستند ابتدا سعی داشتند بر رفتارهای زشت توله سرپوش بگذارند ولی مشکل این جا بود که گند زدن های توله پایانی نداشت و هر روز خسارات بیشتری را سبب می شد .در نهایت با مشورت هم چاره را در این دیدند که برای رهایی از این مصیبت به سراغ زن کدخدا رفته و عرض حال بدهند.اما متاسفانه زن کدخدا به کلی انکار کرد و در جلو چشم توله به آن ها گفت که مواظب حرف زدنشان باشند چرا که امکان ندارد از توله عزیز ما چنین رفتار زشتی سر بزند وانگهی توله همانی است که کدخدا می خواهد!.حاشا و کلا ! ادامه مطلب...




تاریخ : دوشنبه 96/1/7 | 11:42 صبح | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

و اما داستان چوب به دست ها ...

آورده اند در روزگاران قدیم در ولایتی دورافتاده حاکمی بود دلسوز و وزیری داشت بس سیاست مدار و  نیرنگ باز ...

روزی حاکم برای سرکشی از رعایا به اطراف ولایت گذرش اوفتاد. دید مردمی را در کنار رودخانه که ترسان و لرزان خودرا به آب می زدند . از همراهان علت را جویا شد . از میان رعایا جوانکی لب به سخن گشود و عرض کرد قربانت گردم ،ما هر روز برای رفتن به مزرعه مان، می باید خودرا به این آب سرد زده و به آن طرف رودخانه برسانیم استدعا داریم چاره ای بی اندیشید.

 حاکم پس از اندکی تامل رو به ملازمان کرد که چرا تاکنون برای این موضوع فکری نکرده اید ؟ وانگهی این بیچاره ها در زمستان و هنگام سیلاب چه برسرشان می آید؟

پس از بازگشت به امارت خود وزیراعظم را احضار کرد و دستورش داد که بی درنگ برای رفاه حال مردم  بر روی رودخانه پلی بسازد . وزیر فکری کرد و با گفتن به روی چشم از حضور مرخص گردید . او دست بکار شد و پس از مدتی حاکم را اطلاع داد که پل ساخته شده و آماده بازدید ذات اقدس همایونی است. ادامه مطلب...




تاریخ : دوشنبه 95/9/22 | 11:51 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

وقت غروب که به خانه برمیگردم کارگرانی را می بینم که درب مجتمع مسکونی مان با اشتیاق تمام مشغول کندن کانال هستند و برخی همسایگان را که مشتاقانه آن ها را یاری می دهند . انصافاً وقتی همه با هم باشیم کارها خوب پیش می رود و مملکت هم حسابی پیشرفت می کند !بله کارگران اعزامی شرکت محترم توزیع آب هستند. ظاهراً برای اتصال مجتمع ما و سایر منازل محلّه به شبکه سراسری فاضلآب بسیج شده اند .... در حالی که دکمه ی ریموت درب ورودی پارکینگ را می زنم و آرام آرام وارد می شوم، یکی از همسایگان همراهی ام می کند و با رضایتی وصف ناشدنی و لبخندی دلنشین که بر لب دارد از این اقدام ستودنی شرکت تعریف و تمجید می کند ... ادامه مطلب...




تاریخ : پنج شنبه 95/9/18 | 10:40 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

دوستی نقل می کرد :

یکی دو ماهی بعد از بازنشسته شدنم به واسطه ی مشکلی اداری که برایم پیش آمده بود مقام مافوقی احضارم کرد. این آقای مسئول که از قضا از دوستانم بود ، از بد روزگار ،هم در این مسئولیت تازه کار بود و فاقد تجربه اداری و هم اینکه از دانش مرتبط با مسئولیت جدیدش بسی بی بهره.

با توجه به سوابق اجرایی و اشرافی که به موضوع داشتم و آن بزرگوار کمترین آن ها را داشت از هر دری برایش مثال آوردم وچندین راهکار برای حل مشکل پیشنهاد دادم. اما او قرص و محکم بدون در نظر گرفتن شأن من و یا توجه به حرف هایم و یا لااقل مشورت با کارشناسان مربوطه، بر رأی ناصواب خود که همانا آسان ترین راهی بود که به عقلش می رسید ، و نتیجه اش تضییع حقوق بنده و به عبارتی نقره داغ کردنم بود اصرار می ورزید. ادامه مطلب...




تاریخ : یکشنبه 95/8/23 | 4:34 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()
مار و ارّه
داستان داستان
شبی مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری می‌شود. عادت نجار این بود که موقع رفتن، بعضی از وسایل کارش را روی میز بگذارد. آن شب هم اره روی میز بود. همین طور که مار گشتی می‌زد بدنش به اره گیر می‌کند و کمی زخمی می‌شود. مار خیلی ناراحت می‌شود و برای دفاع از خود اره را گاز می‌گیرد که سبب خون‌ریزی دور دهانش می‌شود. او نمی‌فهمد که چه اتفاقی افتاده و فکر می‌کند اره به او حمله می‌کند و اگر کاری نکند مرگش حتمی است. برای آخرین بار از خود دفاع می‌کند و بدنش را دور اره می‌پیچد و اره را فشار می‌دهد.
صبح که نجار آمد روی میز به جای اره، لاشه ماری بزرگ و زخم‌آلود را دید که فقط و فقط به خاطر بی‌فکری و خشم زیاد مرده است.
در لحظه خشم می‌خواهیم دیگران را برنجانیم اما بعد متوجه می‌شویم خودمان را رنجانده‌ایم و موقعی این را درک می‌کنیم که خیلی دیر شده است. در زندگی لازم است که بیشتر گذشت و چشم‌پوشی کنیم از اتفاق‌ها، آدم‌ها، رفتارها و گفتارها.

 






تاریخ : پنج شنبه 94/9/19 | 9:44 صبح | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

شما چند پیاز در کیسه دارید؟ 

روزی حکیمی به شاگردانش گفت: «فردا هر کدام یک کیسه بیاورید و در آن به تعداد آدم‌هایی که دوستشان ندارید و از آنان بدتان می‌آید پیاز قرار دهید

روز بعد همه همین کار را انجام دادند و حکیم گفت: «هر جا که می‌روید این کیسه را با خود حمل کنید

شاگردان بعد از چند روز خسته شدند و به حکیم شکایت بردند که: «پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و ما را اذیت می‌کند

حکیم پاسخ زیبایی داد: «شاگردان عزیز :این شبیه وضعیتی است که شما کینه دیگران را در دل نگه دارید. این کینه، قلب و دل شما را فاسد می‌کند و بیشتر از همه خودتان را اذیت خواهد کرد

نقل مطلب با اندکی تغییر از سایت :یکی بود

 






تاریخ : شنبه 94/4/13 | 5:13 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

داستان آموزنده : خر و زنبور

در چمنزاری حیوانات گوناگونی به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی می کردند. تا اینکه روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول چریدن می شود. از قضا خر ،گل کوچکی را که زنبوری در بین گلبرگهایش مشغول مکیدن شیره بود، می خورد و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، از باب ناچاری زبان خر را نیش می زند و تا خر دهانش را باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد.

خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کرد،

ادامه مطلب...




تاریخ : یکشنبه 94/4/7 | 4:58 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

کی داوطلب بره رو مین ؟

پس از یکی دو روز معطلی در مرکز اعزام شهرستان به همراه چند رزمنده داوطلب دیگر راهی جبهه شده و به مقر تیپ ...در منطقه عین خوش وارد شدیم . البته دفعه اولم نبود که به جبهه می اومدم. عاشق جبهه بودم وصفا و صمیمیت بچه های جبهه و بزرگواری و منش والای فرماندهان و رده های بالاتر.

مین جنگی ادامه مطلب...




تاریخ : دوشنبه 94/3/18 | 10:25 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

سرگرم چانه زنی بایکی از سهامداران شرکت هستم .می خواهم مطلبی را به او بقبولانم که خودم باورش ندارم .او گیج تر و من مستأصل تر شده ام .بی فایده س! صدای بیب بیب تلفن همراهم نجاتم می دهد.فرصتی می یابم وبه صفحه آن نگاهی می اندازم که پراز اعداد جورواجور است. به ذهنم می آید که پیامک تبلیغاتی است . می خواهم  حذفش کنم که کلمات اوّل آن کنجکاوم می کند :

  بدینوسیله به اطلاع عموم بستگان و آشنایان می رساند مراسم ختم ...

ادامه مطلب...




تاریخ : شنبه 94/2/19 | 5:59 صبح | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()
   1   2   3      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • مینی ویکی نت