f=e="t مهدی پریشانی - بر بلندای کوه بیل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
"بر بلندای کوه بیل"

پنجم فروردین ماه است

امسال هم بنا به استنباط و تجربه وضعیت جوی و جاده ها در سال های قبل در عزیمت به گردش های بهاری تعلل کرده ام و در منزل  کم و بیش پی گیر احوال بستگان به سفر رفته هستم.

امروز صبح از خانه بیرون زدم و خانم و دخترم را برای خرید به حوالی خیابان احمدی شیراز رساندم و خودم برای انجام کاری به محله گلشن(کشن ) شیراز رفتم .

باران اندکی شروع به باریدن کرد و کم کم تند  و تندتر  و شد باران و تگرگ !

در اندک زمانی خیابان اصلی محله را آب گرفت . من که در مغازه ای محبوس شده بودم سعی کردم خودم را  به خودروام برسانم، اما بی فایده بود آب اجازه نمی داد ! ادامه مطلب...




تاریخ : دوشنبه 98/1/5 | 10:25 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

سال نو بر شما مبارک دوستان عزیز!

برایتان از آن خداوندی که همه چیز در دست با کرامت اوست بهترین ها را آرزو می کنم .

شاد باشید و سلامت و توفیق همراه همشگیتان .

باری در آخرین روزهای زمستان یعنی 25 اسفند 97 توفیق دست داد و از زادگاهم دیدن کردم .اینجا همان جایی است که سابقا دریاچه پریشانش می گفتند ! آن روزها که در اوج بود و  پر آب در محاصره نیزارها و صدای دل نشین پرندگان که همین روزها موسم تخم گذاریشان شروع می شد .چه همهمه ای بر پا می شد از شور و ولوله و صدای زندگی

طبیعت فامور آخرین روزهای زمستان

تصاویر از روبروی کوه بزی و در جاده  ملا اره به فامور گرفته شده است ادامه مطلب...




تاریخ : پنج شنبه 98/1/1 | 9:10 صبح | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

و اما داستان چوب به دست ها ...

آورده اند در روزگاران قدیم در ولایتی دورافتاده حاکمی بود دلسوز و وزیری داشت بس سیاست مدار و  نیرنگ باز ...

روزی حاکم برای سرکشی از رعایا به اطراف ولایت گذرش اوفتاد. دید مردمی را در کنار رودخانه که ترسان و لرزان خودرا به آب می زدند . از همراهان علت را جویا شد . از میان رعایا جوانکی لب به سخن گشود و عرض کرد قربانت گردم ،ما هر روز برای رفتن به مزرعه مان، می باید خودرا به این آب سرد زده و به آن طرف رودخانه برسانیم استدعا داریم چاره ای بی اندیشید.

 حاکم پس از اندکی تامل رو به ملازمان کرد که چرا تاکنون برای این موضوع فکری نکرده اید ؟ وانگهی این بیچاره ها در زمستان و هنگام سیلاب چه برسرشان می آید؟

پس از بازگشت به امارت خود وزیراعظم را احضار کرد و دستورش داد که بی درنگ برای رفاه حال مردم  بر روی رودخانه پلی بسازد . وزیر فکری کرد و با گفتن به روی چشم از حضور مرخص گردید . او دست بکار شد و پس از مدتی حاکم را اطلاع داد که پل ساخته شده و آماده بازدید ذات اقدس همایونی است. ادامه مطلب...




تاریخ : دوشنبه 95/9/22 | 11:51 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

وقت غروب که به خانه برمیگردم کارگرانی را می بینم که درب مجتمع مسکونی مان با اشتیاق تمام مشغول کندن کانال هستند و برخی همسایگان را که مشتاقانه آن ها را یاری می دهند . انصافاً وقتی همه با هم باشیم کارها خوب پیش می رود و مملکت هم حسابی پیشرفت می کند !بله کارگران اعزامی شرکت محترم توزیع آب هستند. ظاهراً برای اتصال مجتمع ما و سایر منازل محلّه به شبکه سراسری فاضلآب بسیج شده اند .... در حالی که دکمه ی ریموت درب ورودی پارکینگ را می زنم و آرام آرام وارد می شوم، یکی از همسایگان همراهی ام می کند و با رضایتی وصف ناشدنی و لبخندی دلنشین که بر لب دارد از این اقدام ستودنی شرکت تعریف و تمجید می کند ... ادامه مطلب...




تاریخ : پنج شنبه 95/9/18 | 10:40 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

دوستی نقل می کرد :

یکی دو ماهی بعد از بازنشسته شدنم به واسطه ی مشکلی اداری که برایم پیش آمده بود مقام مافوقی احضارم کرد. این آقای مسئول که از قضا از دوستانم بود ، از بد روزگار ،هم در این مسئولیت تازه کار بود و فاقد تجربه اداری و هم اینکه از دانش مرتبط با مسئولیت جدیدش بسی بی بهره.

با توجه به سوابق اجرایی و اشرافی که به موضوع داشتم و آن بزرگوار کمترین آن ها را داشت از هر دری برایش مثال آوردم وچندین راهکار برای حل مشکل پیشنهاد دادم. اما او قرص و محکم بدون در نظر گرفتن شأن من و یا توجه به حرف هایم و یا لااقل مشورت با کارشناسان مربوطه، بر رأی ناصواب خود که همانا آسان ترین راهی بود که به عقلش می رسید ، و نتیجه اش تضییع حقوق بنده و به عبارتی نقره داغ کردنم بود اصرار می ورزید. ادامه مطلب...




تاریخ : یکشنبه 95/8/23 | 4:34 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

راستش هم ولایتی های گرامی ،مدتهاست که می خواهم بی پرده و خودمانی تر با هم درد دل کنیم .این چیزهایی که میگویم بارها در لفافه و نکته و کنایه و یا هرترفندی که در دیار خودمان بلد شده ام و یا در جاهای خیلی دورتر یاد گرفته ام در برخی معاشرتها به شما ها و خصوصاً دوستان عزیزی که مثل خودم ادّعای روشن فکری دارند تا آن جا که گفتگو های 5+1 از ابتدایی ترین بحثهای روزمره شان است مطرح کرده ام. ولی متاسفانه این جور که پیداست علیرغم اینکه خیلی ها با آن موافقند ،قرار نیست حداقل در گذر نسل ما توجهی به آن بشود.  و لاجرم  هی حرص خورده ام، اوف کشید ه ام و در آخر هم راه به جایی نبرده ام.

لازم به گفتن نیست من هم به نوبه ی خود از این همبستگی و ابراز محبت بی کران شما به یکدیگر غبطه می خورم ، اما در کنار آن نمی دانم باید به برخی از این رسم و رسومات و در یک کلمه فرهنگ  و سنّت گذشته خودمان بالید و یا آن که بایستی از مضرّاتش شرمگین شده ، سر در گریبان فرو برد. بطور مثال ،وقتی می بینم وقتی فردی از طایفه به مشکلی دچار می شود و اکثرمان، خود را از او قایم می کنیم تا از درد و گرفتاریش  نشنویم و حتی اگر گاهی به سراغمان هم بیایند که قدمی برداریم ،به بهانه های مختلف طفره می رویم  و هزار جور بهانه  برای انجام ندادنش جور می کنیم،

اما به فرض اگر همین شخص ،ناگهان چشم برهم گذاشت و به دیار ابدی سفر کرد چه رشادتها که از خود بروز نمی دهیم

 :   ادامه مطلب...




تاریخ : دوشنبه 95/7/12 | 10:59 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

می خواهم در خصوص مهاجران افغانی بگویم . این که حالاچگونه و چطور فوج فوج به کشور ما وارد می شوند بماند و ماهم کاری به آن نداریم و نمی توانیم داشته باشیم!

به هرحال این بیچاره ها انسانند،پس از ورود به خاک ما برای ادامه زندگی در یک کشور غریب مجبورند دنبال شغلی باشند و سر پناهی .

از هیچ کاری هم ابا ندارند و انصافا همه می دانیم برخی از کارهایی که بواسطه ویژگی های خاص جسمی انجام می دهند خصوصاَ در امور ساختمانی و بنایی ، از عهده بسیاری از کارگران توانمند ما هم خارج است. ادامه مطلب...




تاریخ : یکشنبه 95/6/21 | 9:29 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

امروزه هر روز بیش از پیش ،موضوع محیط زیست و طبیعت در صدر خبرها و کانون توجهات قرار می گیرد و این جای خوشوقتی است. راستش زمان ما از این خبرها نبود .یادم نمی آید چه در طفولیت و چه دوران دبستان و دبیرستان، چه در کتاب ها و چه توسط معلمین ، تاکیدی ویژه به ما شده باشد به حفظ محیط زیست و احترامی که لازم است ما آدمیان که یکی از گونه های زیستی  موجود در کره زمین هستیم به سایر موجودات داشته باشیم  .

در صحرا که به سایر جنبندگان روی زمین برخورد داشتیم بدون تعارف چیزی بجز حذف آنها از صحنه در تصورمان نبود.اگر ماری را در جنگل می دیدیم سزایش کشتن بود مگر اینکه از دستمان بگریزد ودر بوته یا درخت و یا صخره ای پناه گیرد و از دیدمان محو شود. یا خرگوش ها که از دست آدمی زادگان در امان نبودند و گاه جهت استفاده خوراکی شکار می شدند و گاه به منظور تفریح و سرگرمی. کبک ها و کبوترها و سایر پرندگان هم وضع بهتری نداشتند و دیدنشان تنها چیزی را که به ذهن تداعی می کرد کباب خوشمزه آن ها بود. سایر وحوش هم هر کدام وصفی دیگر... ادامه مطلب...




تاریخ : دوشنبه 95/5/18 | 11:47 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

سالیان درازی است که در شرکت مشغول کار هستم، در این مدت اتفاقات جالبی را تجربه کردم. محیط کار و اشتغال برای خودش عالمی دارد.حیاطش، ساختمانهایش، کوچه های کناریش و سوپری و کله پاچه و آشی سر کوچه تا فروشگاه اداره و درب ورود و خروج و مامور انتظامات که همچون خانم مارپل از پشت عینکش بدقت براندازت می کند و علاوه بر دستگاه کاردکس   ساعت ورودت  را با تمام جزئیات از دقیقه و ثانیه یادداشت می کند،آدمهایش ، اتاقهایش، مدیرانش، مشتریانش و ...

این روزها که به اقتضای رقم خوردن برخی مقاطع زندگی فرصتی دست می دهد تا پشت سر را نیم نگاهی بی اندازم و گذشته را مرور  کنم، روزهای خوش و ناخوش سپری شده از جلو چشمانم رژه می روند و عمری را تداعی می کند که با همه نشیب و فرازهایش به چشم بر هم زدنی تا اینجا مرا رسانده است. از میان آن همه موارد ی که با آن ها روبرو بوده ام و از دیدگاه خودم  در جهت انجام وظایفم  و گاهی فراتر از آن اصرار داشته ام چانه زد ه ام مقاومت کرده ام  ساییده شده ام دور خورده ام پاتک خورده‌ام از پشت  خنجر نوش جان کرده ام،سر کار گذاشته شده ام و گاهی هم  اشتباهاتی مرتکب شده ام و ....همه و همه خاطراتم به جای خود تلخ و شیرین ،دوست داشتنی اند .اما نمی توانم انکار کنم که تنها یک چیز بیش از همه یاد آوریش ،آزارم داده و می دهد و کامم را  تلخ می سازد آن هم جاهایی بود ه است که متوجه شد ه ام  دیگران از من نردبانی ساخته اند برای رسیدن به  اهدافشان ، بلندپروازی هاشان ،مطامعشان.

 از آن کارگر شیفت که هر وقت فرصت پیدا کرده به قول خودش زرنگی به خرج داده و باعث تعطیلی کارمی شود تا آن سرکارگر با سیاستی که چون دستش خالی است و چیزی برای ارائه کردن و مطرح کردن خودش ندارد ناچار می شود  تلاش های من و هم شیفتی هایم را به نام خودش ثبت کند و از بابتش تشویق و جایزه بگیرد تا آن سرپرست کارگاهی که هم مرا می شناسد و هم اطرافیانم را و هم  از تلاشها و سوابقم با خبر است و به راحتی بر همه این اتفاقات چشم می بندد و به خوبی می داند که هیچ کداممان سر جای خودمان ننشسته آیم و بیشتر از همه خود او  .

آری اذیت می شوم وقتی می بینم تلاشهایم در جایگاه خودم دیده نمی شود ولی نردبانی می شود از برای بالا رفتن دیگرانی که خودشان هم به خوبی می دانند این جایگاه از آن آنان نیست و شاید کلمه غصبی برایشان پر بیراه نباشد. یادم نمی آید برای رسیدن به رتبه و مقامی مبارزه کرده باشم، اما  فراوان پیش آمده است که به لحاظ پاره ای مسائل از پذیرفتن مسئولیت ها شانه خالی کرده ام.

خدا یش بیامرزد شاعر گرانمایه صائب تبریزی را :

گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی           صبر کن گوهر شناس قابلی پیدا شود

بگذریم ...

 






تاریخ : سه شنبه 95/5/5 | 11:52 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

سلام دوستان

مدتی است کمتر توفیق دارم که در محیط وبلاگ باشم و با شما عزیزانی که بر بنده منت می گذارید و  از وبم بازدید دارید در ارتباط  باشم . راستش نمی توانم رفتارم را با عنوان کردن شلوغ بودن کار یا بهانه های دیگه  توجیه کنم. اما حداقل می  تونم بگم بی حوصلگی  ناشی از  وقوع  برخی رویدادهای مهم زندگیم  را که انتظار میکشم  در این خصوص بی تاثیر نبوده است،  که اگر  سرک کشیدن  گهگاهی به برخی فضاهای مجازی مشابه را هم به آن اضافه کنم شاید عذرم تا حدودی قابل پذیرش باشد. البته همه این ها را گفتم که هم عذرخواهی کرده باشم و هم چنانچه خدا توفیق دهد زمینه ای باشد برای شروع مجدد. 

به محبوب واقعی می سپارمتان

یا حق

 






تاریخ : سه شنبه 95/4/29 | 9:41 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.