ادامه از قبل ......
کرمعلی از عالم خواب و خیال که بیرون آمد خودش را در کناره دریاچه دید . وانت ،آرام آرام بر کناره جاده ایستاد .زینال پیاده شد و از کرمعلی هم خواست پیاده شود . کرمعلی متعجّب به او نگاه کرد . چرا که هنوز تا آبادی بالای سه فرسخ راه مانده است! خالو با لبخندی زیرکانه توضیح داد : قایق را همین نزدیکی ، میان بیشه ها قایم کرده ام. از این جا خیلی زودتر به ده می رسیم . بهت خوش میگذره خاله زاد!
طنین ملکوتی الله اکبر از مناره های مساجد شهر در آسمان طنین انداز می شد. کرمعلی تازه دریافت که ظهر شده است .کارش در شهربود و آخر هفته برای دیدن خانواده راهی ده می شد.پس از چند ماه که سر کار رفته بود ،امروز اولین حقوقش را گرفته بود.
همین هفته پیش بود که مادرش در خصوص دختر یکی از بستگان دور با او صحبت کرده بود و قول داده بود که به محض اینکه دست وبالش باز شود و حداقل لباس مناسبی برایش تهیه ببیند برای صحبت راهی خانه دختر می شود.
وچون ایام جوانی ، شیخ را دریافت ، سیر و سیاحت را به کناری نهادی و در شهر حافظ و سعدی رحل اقامت افکندی و آن دیار را موطن گزیدی وآن سان که پیشتر عارض شدمی مرافقت با پول بی حساب وکتاب به همراهی سایر خصائص خدادادی شهرتش راعالمگیر نمودی تا آنجا که آوازه اش از "چشمه پهنو" و"بنگ"(1) و "پوزه بادی" گرفته تا "تل سرخ"و "گامیرون" نیز فراتر برفتی و اندر باب رشادتهایش داستانها ساختندی و زنان آبادی در عروسی ها وصفش را در اشعار حماسی ،دستمایه "کل سرود" خود قرار بدادندی! ادامه مطلب...
از جمله نوادگان مرحوم "کا رضا "بودی وحقیر آن سان براو تعلق خاطر داشتمی که حضرت مولانا به شمس! و از این گرمی محبت، بناچاراورا شیخ عزت همی خواندمی. ایام طفولیت را درکناره بحر پریشان سپری نمودی وبه طبیعت ومحیط زیست بس تعلق خاطر داشتی واز همین روبه ماهی و مرغابی و هوبره وامثالهم بس حسن توجه داشتی علی الخصوص کباب آنها را! ادامه مطلب...