f=e="t اندر حکایتهای شیخ ما- طنز دوستانه(( قسمت اول)) - بر بلندای کوه بیل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
"بر بلندای کوه بیل"

از جمله نوادگان مرحوم "کا رضا "بودی وحقیر آن سان براو تعلق خاطر داشتمی که حضرت مولانا به شمس! و از این گرمی محبت، بناچاراورا شیخ عزت همی خواندمی. ایام طفولیت را درکناره بحر پریشان سپری نمودی وبه طبیعت ومحیط زیست بس تعلق خاطر داشتی واز همین روبه ماهی و مرغابی و هوبره وامثالهم بس حسن توجه داشتی علی الخصوص کباب آنها را!

ایام بلوغ را دریکی از حساسترین خطوط  مرزی تیره های طایفه مالکی ودر امتداد  گردنه معروف به "مله ی شهید" در مکتب خانه ای طی طریقت بنمودی ودر همین منزل بود که تاچشمش به تپه ای درهمسایگی افتاد ندا دادی که ثواب آن است به تبعیت از مرحوم ابوریحان بر فراز آن رصد خانه ای عمارت کنندی که با پادرمیانی ریش سفیدان قوم این آرزو ابتر بماندی !

واین زمانی بود که آوازه "ملا محمد " درس آموخته ای از مکتب خانه عشایری واز تبار کادرویش به گوشش خوردی و اوراعزم جزم آمد که با ملازمت او در کنار تحصیل یومیه برخی از دروس خارج را فراگرفتندی .لکن مشکل آن بود که این استاد جدید، مطالبی را که عنوان می داشتی نه خود فهمیدی ونه شاگردش و از همین رو بود که تفسیرش را به اهل فن حواله نمودی که آن جماعت نیز ازدرک  بسیاری مطالب "ملا" ، اظهار عجز نموده فلذا شیخ را به صبر توصیه بنمودندی و همین بود که مفارقت آنها را باعث گردیدی.

باری به جهت اکمال دانش ، رنج غربت را به جان خریدی ودربلد کازرون سکنی گزیدی تا دور ازچشم خلق هم تلمذ نمودی  و هم عرفان راتجربه کردندی. بماند که برخی از اهالی او را روایت نمودندی که بسیاری جمعه ها اورا در "خنگ حاج نصیر" به صید" دربک" مشغول یافتندی!

 در عنفوان جوانی با  " ملا جمشید" نامی از عرفای دهر هم حجره گشتندی که او نیز از نوادگان مرحوم کاباباخان بود والبته از جهاتی نیز نسب به هم بردندی.واین ملازمت، بس در روحیه دو طرف تاثیرشگرف بگذاشتی  تا آن حد که فی الحال که بیش از سی سال و اندی ازمفارقت آن دوران سپری شده، ابدا هوس ملاقات همدیگر نکردندی، بگذر که شاید در مجلس ختمی کتفشان  به هم اصابت کردندی ،وبناچار گریبان یکدگر بگرفتندی وخلق به صد التماس وجان کندن از دست هم رهایشان بنمودندی و باز هم از شناخت یکدگر طفره برفتندی ! وصد البته این دو آنقدربر تحصیل علم حریص بودندی که پس از فراغت از تحصیل و من باب تکریم دانش ، یکی پول شماری را پیشه گزیدی وآن دیگری قلم وچکش را !

وبه خاطر آید که این ایام مصادف شدی با حمله حرامیان و آن " ملا " که خرقه مرشدی ازدوش بیفکندی و مصمم شدی که با جماعت رزمندگان از خاک ایران زمین دفاع بنمودی ((چرا که غالبا جوگیرمی شدی و این خصیصه در ذات کادرویش زادگان آن سان عیان بود که ماه شب 14 در آسمان .چه رسد به اینکه این یک از آن میراث گرانبها سهم بسزایی هم به ارث بردندی)) . به هرحال پس از مدت مدیدی در کلبه ای  با شیخ ملاقاتش افتاد و پس از مشاهده علم و کتل رزم،چنان عنان اشک از کف بدادی و زار زار بگریستی که" ملا " ،برادران خود را در هنگام وداع و ترک دیار اینگونه ندیده بودی تا آنجا که عن قریب بود از همراهی قافله سپاهیان پشیمان بگشتی . واین از آن جهت بازگو نمودمی که برساندمی منتهای ارادت شیخ به ملا را.

در گذر روزگار، آمال جورواجور طوری شیخ رااحاطه نمودی که در عالم خیال خودرا پهلوانی تصور بنمودی که با اندامی عضلانی و بازوانی ستبر و گیسوانی مشکین و انبوه ریخته بر شانه ،همچون پهلوان"هموسو"ی فیلم جومونگ دشمنان را فوج فوج از پا درآوردندی واز کشته پشته همی ساختی!

....ادامه دارد

 

 

 






تاریخ : شنبه 93/9/8 | 4:57 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • مینی ویکی نت