f=e="t محمد صادقی - بر بلندای کوه بیل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
"بر بلندای کوه بیل"

من و آموزگار کلاس پنجمم

اواخر سال پنجم دبستان من 

 اوایل پاییز گرم سال 1354یُورد (1)ما در مجاورت کوه بُزی(2) واقع شده بود. همه اسباب و اثاث خانواده ما در بُهون (3) سیاه رنگ وسیعی جا داده شده بود که در پشت آن کَهرِه های کوچک در تِری (4)نگهداری می شدند و در جلو آن قاش (5)گلّه قرار گرفته بود . چندماهی بود که پدرم را از دست داده بودم و برادربزرگم مشهدی زریر سرپرستی و بزرگتری خانواده را بعهده گرفته بود  .

آن سال ها اوج شهرت مدرسه های عشایری بود و رفتن به دبیرستان عشایری یا همان چهل نفری سابق، قلّه آمال و آرزوهای دانش آموزان ایل شده بود و این بی جهت هم نبود:

راه پیدا کردن به دبیرستان عشایری یعنی تضمینی دکتر شدن ، تضمینی مهندس شدن ، تضمینی وکیل شدن ، تضمینی مدیر شدن....تضمینی موفق شدن در زندگی.

 طبیعی بود که پدر و مادرها هم برای پیشرفت بچه ها شان بی تفاوت نباشند وهر کاری که از دستشان بر بیاید انجام دهند! ادامه مطلب...




تاریخ : سه شنبه 99/3/20 | 12:46 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

من و عمو محمد رواتکیکشاورزی روستای هلک

روستای ما به آبادی های زیادی تقسیم می شد با اسم ها و عنوان های متفاوت که معنای عمده آن ها را هنوز هم نمی دانم . اصلا همین روستای محل زندگیمان "هلکhelak " را هم هیچ وقت نفهمیدم معنای آن به کجا بر می گردد به  "هلاک" و یا به "هل زار" یا به سواد و دقت دفتردار دبیرستانمان که در کارنامه من نوشته بود محل تولد :"هکک"!

و البته عمو محمد رواتکی هم از مردان سالخورده همین روستا بود و ازیکی از همین  آبادی ها به نام " احمدزاری" ادامه مطلب...




تاریخ : پنج شنبه 99/3/1 | 6:10 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

عملیات احداث مسجد زینب کبری در روستای پریشان به همت یکی از اهالی به پایان رسیده بود و برخی از دوستان خصوصا از روستای دهپاگاه در صدد بودند برای تقدیر از بانی آن یعنی آقای "عبدالله مهربان "مراسمی را تدارک ببینند.

تلفنی موضوع را با بنده در جریان گذاشتند . نیت خیرشان را ستایش کردم و قرار شد هماهنگی و دعوت از مقام افتتاح کننده را من پی گیری کنم.

پس از هماهنگی های معمول اداری خدمت آقای محمد زاده مدیرکل محترم وقت اوقاف رسیدم و موضوع را در میان گذاشتم و از ایشان خواهش کردم دعوت اهالی را بپذیرند و در مراسم افتتاح مسجد شرف حضور داشته باشند. 

ادامه مطلب...




تاریخ : یکشنبه 99/2/21 | 12:37 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

 

بیش از یک دهه از مسئولیت من در صندوق قرض الحسنه اداره می گذشت و به عبارتی تفریبا  کارها روی غلطک افتاده بود و خیالم تا حدود زیادی از بابت اداره آنجا آسوده شده بود.

گاه گاهی با مشاهده گرفتاری های مالی نه چندان سنگین بستگان که شاید با اندک مساعدتی می شد آن را حل کرد به فکر می افتادم که اگر مشابه صندوق خدام الحسین را در فامیل داشتیم، شاید می شد  قدمی هر چند کوتاه در جهت خدمت به خلق خدا برداشت. ضمن این که هر از چند وقتی برخی از بستگان و خانواده هم در این خصوص تلنگری می زدند.

خوشبختانه با سوابقی که از باب اشتغال در امور مالی و حسابداری اداره و همچنین راه اندازی صندوق خدام الحسین داشتم تجربیات خوبی نصیبم شده بود : از تنظیم حساب ها و بیلان عملکرد و انجام تشریفات قانونی حاکم بر تعاونی ها گرفته تا ارکان آن ها از هیئت مدیره و بازرسین و مجامع عمومی و نحوه ارتباط  با اداره تعاون و بانک مرکزی. ادامه مطلب...




تاریخ : یکشنبه 99/2/7 | 9:55 صبح | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

چندروز پیش با این تکنولوژی جدید ارتباطی پیامکی برآیم آمد که : "سود تعاونی ... به حساب شما واریز شد ."

از خوشحالی در پوست نمی گنجیدم! خصوصا این که چند روزی بود جیب هایم رنگ پول به خود ندیده بودند

.با حالتی بی قرار در منزل قدم می زدم ،روی مبلمان منزل ورجه وورجه می کردم ،آوازهای محلی می خواندم و خلاصه علیرغم تذکرات پی در پی عیال، تاب نشستنم نبود.باور کنید اهل منزل به زحمت توانستند کنترلم کنند ... ،هنوز از  آن حال و هوا خارج نشده بودم که تلفن های همکاران بازنشسته ام شروع شد :پیام بهت رسید ؟ چقد به حسابت واریز کردن ؟بازم میدن ؟ اون وقت تا حالا چرا از این خبرا نبود ؟!)و بیشتر با تمسخر(

داستان از این قرار بود که یکی از شرکت های تعاونی اداره مان که سالیان زیادی در آن مسئولیت اجرایی داشتم و در حال حاضر چندی از دوستان گرامیم مدیریت آن را بعهده دارند ،از طریق پیامک به اطلاع اعضا رسانده بودند  که سود شرکت .... به حساب آن ها واریز شده است.

به این که آیا شرکت مذکور  قابلیت سود دهی دارد یا خیر و این که از بابت این سود کذایی چقدر به حساب اعضا واریز شده است هم کاری ندارم. چرا که در طول آن سنوات متمادی که به اتفاق چند نفر از دوستان با همت و کم توقعم آن جا را اداره می کردیم به زحمت مداخل و مخارجش موازنه می شد ،چه رسد به سوددهی آن! و البته تنها بهره ی مجموعه ما که مشوق ادامه ی راهمان بود رضایت مندی اعضای شرکت بود و دعای خیر آن ها که حقا به آن ایمان داشتم و نتیجه آن را در زندگی روزمره دیده ام و پس از گذشت سال ها همچنان به آن امیدوارم.انشاءالله که این رضایت مندی برای گردانندگان فعلی هم پابرجا باشد. اما این ماجرا مرا به یاد داستانی انداخت که در اوایل پیروزی انقلاب اتفاق افتاده بود:

نقل می کنند در آن زمان، واحد سیار صدا و سیما برای تهیه گزارشی از خدمات ارائه شده از پرتو انقلاب اسلامی به یکی از روستا های منطقه ما رفته و شروع به مصاحبه با اهالی می کنند .هر کدام از اهل آبادی به فراخور اطلاع و دانش خود از برکات انقلاب می گویند :یکی از آب لوله کشی و دیگری از احداث جاده جدید به همت جهاد سازندگی و دیگری هم از برپایی کلاس نهضت سوادآموزی و ....که انصافا در آن زمان و با توجه به محدودیت اعتبارات و امکانات ،اقدامات خوب و قابل توجهی هم انجام شده بود.

 تا این که در آخر کار میکروفن را به دست پیرزن کهن سالی می دهند که بسی مشتاق بود او هم  چون سایرین از حسنات انقلاب بگوید. آن بنده خدا تنها اقدام ملموسی را که به واسطه انقلاب در ذهنش داشت، چند برگ کوپنی بود که به او اختصاص داده بودند تا با آن سهمیه قند و شکر و آرد ماهانه اش را تامین کند.

این بود که رو به دوربین با صدای لرزانی گفت: ننه !من فقط می خوام از سران رژیم پدر سوخته قبلی بپرسم اون وقت تا حالا کوپن های ما را چطوری هپولی می کردین!!!؟

-هپولی: مالی که یک جا بلعیده شود ،ناپدید شود ....






تاریخ : پنج شنبه 96/2/14 | 7:26 صبح | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()
   1   2   3   4      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.