علیرغم گرفتاری های روزمره باز هم خداوند توفیق عنایت فرمود که امسال هم به روستایمان بروم و در مراسم شب عاشورا شرکت داشته باشم.
مثل سال های گذشته جوانان فعال آبادی با مختصر وجوهی که جمع آوری کرده بودند توانسته بودند مجلس آبرومندی تهیه ببینند. عمده مردم آبادی در حسینیه حضرت سید الشهدا جمع شده بودند. افرادی هم از آبادی های دیگر و حتی روستاهای دیگر به حسینیه آمده بودند.مراسم زیارت عاشورا ،سینه زنی و زنجیر زنی با مداحی گرم و دلنشین برادر زاده ها و خواهر زاده ام انجام شد.انصافا جوانان و نوجوانان و خردسالان شرکت پرشوری داشتند .
شب های تاسوعا و عاشورا برای مردم آبادی ما خاطره انگیز ترین مواقع سال است، آبادی ما به پاره ای دلایل دارد خالی از سکنه می شود .عمده جوان ها به شهرهای اطراف از جمله شیراز و کازرون و بوشهر مهاجرت کرده اند . این ایّام که می شود با استفاده از فرصت و تعطیلی مشاغل ، توفیق نصیبشان می شود تا به آبادی برگردند،یعنی آبادی ما شلوغ ترین روزها را تجربه می کند. چه حیف که بهره برداری مطلوب را از این فرصت کم نظیر نداریم .اهالی در حد بضاعت نذورات خود را در راه آقا ابا عبدالله علیه السلام تقدیم می کنند. افرادی شام و ناهار عزاداران را تقبل می کنند ،برخی آب و شربت و برخی هم شیر و کیک و ،،،و هرکس به نوعی ارادت خود را به این مراسم عزیز نشان می دهد.
معمولا هرساله آقایانی از وعاظ و روحانیون یا اساتید علمی در این مراسم برای مردم در خصوص قیام عاشورا صحبت دارند. اما امسال جایشان خالی بود. ادامه مطلب...
باز هم آتش به جان کوه بیل افتاد .صدها هکتار از این منطقه بکر در آتش بی مبالاتی برخی افراد ولنگار و بی مسئولیت سوخت و دود شد و به هوا رفت.
حدودا ی وقت اذان ظهر بود که زنگ تلفن همراهم به صدا درآمد واز آن سوی خط یکی از بستگان ساکن منطقه خبر داد که کوه بیل دگر بار آتش گرفته است.با عجله به هر کجایی که فکرش را بکنید تماس گرفتم.ستاد حوادث غیر مترقبه با چندین شماره تلفن ،پس از شماره گیری های مکرر نهایتا پاسخش این بود ما موارد را فکس کرده ایم !. واقعا باید از خوشحالی صدها بار هورا کشید که ستاد حوادث مراتب را فکس کرده است! و پس از پی گیری مجدد فرمودند،آقای رئیس 20 دقیقه دیگر تشریف می آورند که البته آن موقع هم وقت اذان است و لابد ...
به روابط عمومی صدا وسیما تماس می گیرم شاید دستشان به جایی بند باشد ،آن هم روی پیغام گیر است و ....
به منابع طبیعی تماس می گیرم هیچ کدام از شماره ها پاسخ گو نیستند یا روی فاکس است و یا کسی گوشی بر نمی دارد .< ادامه مطلب...
و بالاخره عظیم هم از بین ما رفت. قطار زندگیش به ایستگاه آخر رسید. از سال ها پیش می دانستیم که وضعیت سختی را تحمل می کند .مشکل حاد ریوی داشت که به احتمال زیاد دلیلش مجاورت با سموم شیمیایی در حین امور کشاورزی بود. البته خانواده پی گیری های زیادی برای درمان و خصوصا انجام پیوند در شیراز و تهران برایش انجام دادند اما به نتیجه ای نرسید.
بیش از 9 سال زجر کشید اما با امیدوار بودن به این که روزی حالش خوب می شود .لبخند از لبان عظیم محو نمی شد .برای همین می گویم خیلی امیدوار به زندگی بود .به بودن در کنار بچه های کوچکش .به ماندن برای سایه سر همسرش. همسری که در این چند سال مردانه ایستاد و خم به ابرو نیاورد.نگذاشت کسی مشکلاتش را و صدای شکستن تدریجی استخوان هایش را بشنود.وقتی زن قرار است هم مرد خانه باشد و از راه کشاورزی نان درآورد وهم کدبانوی خانه، انصافا خیلی سخت است. و اما عشق عظیم همه این ناهمواری ها را برایش آسان می کرد .هر وقت از وضعش پرسیدم خلاف خیلی از بستگان و افرادی که می شناسم اولین کلمه ای که به زبان می آورد این بود خدای را شکر،خیلی خوبیم !و این که: ....امسال محصول خوبی داشتیم بدهی هایمان را پرداخت کردیم. ..خدا کریم است.
و هیچ وقت نالهای از او نشنیدم.و این ها همه به عشق وجود عظیم برایش آسان می نمود. ط§ط¯ط§ظ…ظ‡ ظ…ط·ظ„ط¨...
برخی جریاناتی که این روزها اتفاق می افتد ناخودآگاه مرا به یاد ماجرایی می اندازد که در زمان های قدیم در یکی از دهات حوالی ما رخ داده و آن هم این که :
یکی از کلانتر های ایلی که از آن سامان عبور می کرده شب هنگام گذرش به دهی می افتد و سراغ خانه کدخدا را می گیرد و شب را در آن جا اتراق می کند.کدخدای ده که مردی میهمان نواز بوده است حسابی میهمان را اکرام نموده و در پذیرایی سنگ تمام می گذارد. روز بعد هم آن جا را ترک می کند.باری بعدها به نشانه ی قدرشناسی این میهمان نوازی ،سوغات ارزشمندی تدارک می بیند و از جمله توله سگ بسیار زیبایی را که داشته بعنوان هدیه برای کدخدا می فرستد.حکمتش هم این بوده که در دهات و عشایر سگ حیوانی است ارزشمند که فوق العاده در نگهبانی اموال صاحبش موثر است.
به هرحال توله ی مورد بحث به لحاظ زیبایی و ورجه وورجه هایش خیلی زود در دل صاحب جدید جا باز می کند و کدخدا هم هر بار او را به دیگران معرفی و از حسنات و وجناتش تعریف و تمجید بسیار می کند.آوازه ی شاخ و شانه کشیدن های توله برای سگ های همسایگان و غرش های بی دلیل برای رهگذران،در اندک مدتی کل ده و دهات اطراف را پر می کند .توله که محبت های بی حد و حساب کدخدا و اطرافیانش را به خود می بیند کم کم از راه به در شده و به فکر سوئ استفاده می افتد و خلاصه این می شود که شب ها که همه می خوابیدند، سراغ خوراکی های همسایگان می رفت و از دزیدن هرچه که دم دستش بود فرو گذار نمی کرد. از روغن و کره گرفته تا چرم و مشک و گوشت و هرچیزی دیگری که باب میلش بود .همسایه های بیچاره که میزان محبوبیت توله را در پیش کدخدا می دانستند ابتدا سعی داشتند بر رفتارهای زشت توله سرپوش بگذارند ولی مشکل این جا بود که گند زدن های توله پایانی نداشت و هر روز خسارات بیشتری را سبب می شد .در نهایت با مشورت هم چاره را در این دیدند که برای رهایی از این مصیبت به سراغ زن کدخدا رفته و عرض حال بدهند.اما متاسفانه زن کدخدا به کلی انکار کرد و در جلو چشم توله به آن ها گفت که مواظب حرف زدنشان باشند چرا که امکان ندارد از توله عزیز ما چنین رفتار زشتی سر بزند وانگهی توله همانی است که کدخدا می خواهد!.حاشا و کلا ! ادامه مطلب...