مطلب زیر را یکی از دوستان در رابطه با یادداشت "بچه های کوهستان " تنظیم کرده که خدمت عزیزان تقدیم می گردد:
بسم الله الرحمن الرحیم
امروزه زندگی در شهرهای بزرگ بسیار سخت ، پردردسر و خسته کننده شده است. ادامه مطلب...
ادامه از قبل ....
خالو زینال بار دیگر از کرمعلی خواست تا درون آب شود و قایق را هُل بدهد و او که در درونش غوغایی برپا بود سعی می کرد به خود دلداری دهد : چه می شود کرد ، ما که صبر کردیم اینهم روش و بعد هم بدون این که غرولندش را آشکار کند ، پاچه های شلوارش را بالاتر زده و درون آب شد . ادامه مطلب...
بچه های کوهستان را می گویم. .همان جمع مصممی که هر بعد از ظهر دوشنبه ها ،دور از محیط ملال آور شهر با کوهستان صفا می کنند.
ادامه از قبل ......
کرمعلی از عالم خواب و خیال که بیرون آمد خودش را در کناره دریاچه دید . وانت ،آرام آرام بر کناره جاده ایستاد .زینال پیاده شد و از کرمعلی هم خواست پیاده شود . کرمعلی متعجّب به او نگاه کرد . چرا که هنوز تا آبادی بالای سه فرسخ راه مانده است! خالو با لبخندی زیرکانه توضیح داد : قایق را همین نزدیکی ، میان بیشه ها قایم کرده ام. از این جا خیلی زودتر به ده می رسیم . بهت خوش میگذره خاله زاد!
تذکری به خودم وهمه کسانیکه درانتخاب میم میزشان بهشت این جهانیست ادامه مطلب...
طنین ملکوتی الله اکبر از مناره های مساجد شهر در آسمان طنین انداز می شد. کرمعلی تازه دریافت که ظهر شده است .کارش در شهربود و آخر هفته برای دیدن خانواده راهی ده می شد.پس از چند ماه که سر کار رفته بود ،امروز اولین حقوقش را گرفته بود.
همین هفته پیش بود که مادرش در خصوص دختر یکی از بستگان دور با او صحبت کرده بود و قول داده بود که به محض اینکه دست وبالش باز شود و حداقل لباس مناسبی برایش تهیه ببیند برای صحبت راهی خانه دختر می شود.
بدون تعارف باید بپذیریم که شهدا مظلومند .براستی مگر شهدا چه کرده اند ؟ همین شهدای جنگ را عرض می کنم . همانها که در زمانی که کشور هنوز از زخمهای انقلاب 57 التیام نیافته بود واز یک سو تجزیه طلبان و شیفتگان قدرت ،آتش درگیری های قومی را در شهرهای مختلف مرزی شعله ور ساخته و بدنبال سهم خواهی از نهال نوپای انقلاب بودند و از دگر سو دژخیمان بعثی با سوئ استفاده از اوضاع پریشان مملکت بدون کمترین مانعی تا اعماق خاک میهن عزیزما پیشروی کرده بودند،
ادامه ....
ایل شبانگاه را بر ستیغ زاگرس و مشرف بر روستای دشت برم سپیده صبح را به انتظار می نشست .برخی از همرهان کوچ ، پس از پیاده نمودن وسائل و رتق و فتق امور گله از فرط خستگی از خیر شام هم می گذشتند تا برای شروع فردا و ماجراهایش آمادگی لازم را داشته باشند.اما مردان ایل اگر بگوییم چیزی را بنام آسودن تجربه نکرده باشند بیراه نگفته ایم. همه ی ایل بود وهمین چند گوسفند و... . بخوبی می دانستند اگر پلکهایشان برهم بنشیند یعنی از دست رفتن دار و ندارشان... برای مرد ان ایل هنگام کوچ ،خواب واژه ای نامأنوس بود چرا که دراین موقعیت ودراین وادی غریب بایستی آماده رویارویی با هرحادثه ای باشند .
قیصر امین پور در میان همه اشعارش شعری دارد که میتوان آن را بی بدیل در جامعه هنری دانست چرا که شاید بتوان گفت تنها شاعری که توانست به زیبایی شعری بسراید که هم حال و هوای اول مهر را داشته باشد و هم یادآور حماسه عاشورا و دفاع مقدس باشد قیصر است . شعری که حتی اگر آن را هزاران بار هم بخوانی باز روز اول مهر تنها شعری که در ذهنت تداعی میشود و ناخودآگاه زمزمه میکنی این است ادامه مطلب...
زندگی باید کرد
با مرد ساده ی روستا
با کدبانوی پرتلاش
که رنج سالها فقرونداری را
چه آسان به دوش می کشد. ادامه مطلب...