تابستان بود و این دوّمین روزی بود که از استخدامم در شرکت می گذشت . سعی کردم تا آخر وقت اداری ،قرص و محکم کار کرده و با تلاش بیشترم به همکاران قدیمی تر بفهمانم چند مَرده حلاجم ! شرکت ،در باغچه ای پر از در ختان خرمالو واقع شده بود . دیگر درختان باغچه را سروها و کاجهای کهنسال و چند تایی هم گردو وسیب و نارنج تشکیل می دادند.
حدود ساعت 2:15 بعد از ظهر بود که از پنجره اتاق ،بیرون را برانداز کردم . مش هدایت الله مسئول انبار شرکت که استاد کار من بود ،درخت گردوی وسط حیاط را هدف سنگهای خود قرار داده و هراز گاهی خم می شد وگردوهایی را که می افتادند برداشته وبا سنگ مغز می کرد . ادامه مطلب...
تاریخ : سه شنبه 94/1/25 | 12:9 صبح | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()