"از روغن خودت می خوری "
معلّمم حین تمرین درسهای معمول روزانه پندهایی را هم به ما گوشزد می کرد . ازجمله اینکه گاهی اوقات که زیرکانه چشمهای اورا می پاییدم وبا دیگر همکلاسیها مشغول بازیگوشی می شدم و حین بر گرداندن روی او به اصطلاح ادای درس خواندن را در می آوردم ، خطابم قرار می داد:
"پسر جان ! از روغن خودت می خوری "!
به این مثل توجهی نمی کردم .تا اینکه به واسطه لطفی که به من داشت روزی پرسید ، معنای آن جمله را که بتو گفتم فهمیدی ؟ و من عرض کردم که نه !
و او این طور ادامه داد : ادامه مطلب...
در دوران تحصیل درمدرسه ابتدایی آموزگاری داشتم که از اهالی روستا و از تربیت شدگان مکتب بنیان گزار تعلیم و تربیت عشایر ،استاد شهیر،مرحوم محمد بهمن بیگی بود . در جوانی به واسطه حادثه ای مشکوک دارفانی را وداع گفت. انشاالله تصمیم دارم در فرصتی مناسب ، بیشتر به او وقضایای پیرامونش بپردازم چرا که حق زیادی بر گردن دانش آموختگان منطقه و خصوصاً طایفه مالکی دارد .
آنچه باعث شد اینجا نامش را بیاورم، از بابت سخت گیریهایی که این مرد بزرگ در جهت رشد و پیشرفت شاگردانش اعمال می کرد وبرای توجیه دانش آموزان درقبال این سخت گیریهاعبارتی را حین درسهایش تکیه کلام قرار می دادو آن هم این بود :
پسرجان چرم را بپا که سگ نبرد...
وداستانش را این جور نقل می کرد(قریب به مضمون): ادامه مطلب...