f=e="t محمد صادقی - بر بلندای کوه بیل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
"بر بلندای کوه بیل"

در دوران تحصیل درمدرسه ابتدایی آموزگاری داشتم که از اهالی روستا و از تربیت شدگان مکتب بنیان گزار تعلیم و تربیت عشایر ،استاد شهیر،مرحوم محمد بهمن بیگی بود . در جوانی به واسطه حادثه ای مشکوک دارفانی را وداع گفت. انشاالله تصمیم دارم در فرصتی مناسب ، بیشتر به او وقضایای پیرامونش بپردازم چرا که حق زیادی بر گردن دانش آموختگان منطقه و خصوصاً طایفه مالکی دارد .

آنچه باعث شد اینجا نامش را بیاورم، از بابت سخت گیریهایی که این مرد بزرگ در جهت رشد و پیشرفت  شاگردانش اعمال می کرد وبرای توجیه دانش آموزان درقبال این سخت گیریهاعبارتی را حین درسهایش  تکیه کلام قرار می دادو آن هم این بود :

پسرجان چرم را بپا که سگ نبرد...

وداستانش را این جور نقل می کرد(قریب به مضمون): ادامه مطلب...




تاریخ : یکشنبه 93/12/24 | 7:26 صبح | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

پس از مدتها بیکاری و دوندگی ،شاد وخوشحال معرفی نامه را از سازمان کاریابی شهرستان تحویل گرفتم و به اداره مربوطه آمدم . با مأمور انتظامات درب ورودی که افسری درشت اندام با صورتی گوشت آلود بود سلام و علیکی معمولی کردم ونامه ام را نشانش دادم .آدرس دفتر آقای رئیس را داد و من وارد اداره شدم .

دفتردار آقای رئیس نامه را تحویل گرفت و ازمن خواست که روز بعد برای دریافت نتیجه مراجعه کنم .خدا حافظی کردم . موقع برگشتن همان مأمور انتظامات در حالی که لقمه گلوگیری را گاز می زد، اندام تکیده و لاغرم را حسابگرانه برانداز کرد.کمی متعجّب شدم . سرم را زیر انداختم و خواستم ردّ شوم .هنوز پایم را از درب اداره بیرون نگذاشته بودم که با نعره رعدآسای  او سرجایم میخکوب شدم . آی پسر ! و با اشاره دست حالیم  کرد که نزدش بروم . ادامه مطلب...




تاریخ : سه شنبه 93/12/5 | 8:57 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

رئیس شرکت من امروز بازنشسته شد .خدایش حفظ فرماید.روزغم انگیزی بود.

کارگران در سالن کارگاه ازدحام کرده بودند ومن به سختی جایی برای نشستن پیدا کردم .قرار نبود بنده و امثال بنده را به آن جلسه راه بدهند. اما وقتی فکر کردند شاید صندلیها خالی بماند دعوت شدیم! من جزئی از سیاهی لشکرم. چون قدم بلند است واین حسن من است که به چشم می آیم! جلودرب سالن جلسات به خود گفتم حال که تحویلم گرفته اند حداقل دستم را جلو ببرم وکیکی فنجانی بردارم .اما با احترام به درون سالن هلم دادند. حق داشتند چون وقت تنگ بود . به گمانم دیگرازکف رفته باشد! ادامه مطلب...




تاریخ : پنج شنبه 93/10/25 | 1:54 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

درخت کنارkonar همسایه ی ما موجود خیلی صبوری است. .اهمیتی برای بوق زدنهای گوش خراش ماشینهای ما قائل نیست و ازاینکه گه گاهی آشغالهاو زباله هایمان را کنارش جای میدهیم شکایتی ندارد. ادامه مطلب...




تاریخ : دوشنبه 93/10/15 | 12:31 صبح | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

دوستان عزیز این متن را که در" کوه بیل -چشمه ها قسمت دوم" درج شده بود یادتون هست که  : ادامه مطلب...




تاریخ : شنبه 93/10/13 | 9:21 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

 دوستان ،از این که موفق نشدم  تمامی عنوانهای گردآوری شده (تاکنون)مربوط به چشمه های کوه بیل را در یک صفحه جا بدهم ،ازهمه شما پوزش می طلبم.

خواهشمندم ادامه جدول را اینجا ملاحظه بفرمایید. ادامه مطلب...




تاریخ : جمعه 93/10/5 | 1:6 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

 متن زیر گزیده ای از مقاله"سخنی با مسئولین محترم" به قلم دوست گرامی جناب آقای باقری نسب است که تقدیم می گردد: 

باسلام ،ضمن آرزوی توفیق برای( شما )وهمه کسانی که وظیفه ی حفظ،صیانت ودفاع از محیط زیست، این واژه ی نشاط بخش حیات رابرعهده دارند .  ادامه مطلب...




تاریخ : یکشنبه 93/9/30 | 4:38 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

 به هم شهریها و هم ولایتی های گرامیم که فی الحال در شهر سبز کازرون اقامت دارند سلام و عرض حال داشتم :آیا تغییراتی در تقسیمات کشوری شهرستان انجام شده است که ما دور افتادگان از آن غافل مانده باشیم ؟

ما که هرچه بررسی کردیم عقل ناقصمان به جایی قد نداد. به واسطه وضعیت نابسامان دهستان فامور و از جمله روستاهای مالکی نشین حاشیه شمالی  دریاچه سابقا پریشان عرض می کنم !

ادامه مطلب...




تاریخ : دوشنبه 93/9/24 | 9:36 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

صدای طپش قلب زندانی در پشت میله های زندان ،خواب راازچشم زندانیان ربوده است . آرام آرام، شب درگوشش نجوا میکند که صبح نزدیک است وطناب دار آماده .خورشید می آید تا زندانبان بیدار ودار را آماده مجازات گرداند. چشمها منتظرند اما متفاوت.

ادامه مطلب...




تاریخ : شنبه 93/9/22 | 11:49 صبح | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

ادامه از قبل ....

خالو زینال بار دیگر از کرمعلی خواست تا درون آب شود و قایق را هُل بدهد و او که در درونش غوغایی برپا بود سعی می کرد به خود دلداری دهد : چه می شود کرد ، ما که صبر کردیم اینهم روش و بعد هم بدون این که غرولندش را آشکار کند ، پاچه های شلوارش را بالاتر زده و درون آب شد . ادامه مطلب...




تاریخ : چهارشنبه 93/9/19 | 10:55 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()
<      1   2   3   4      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • مینی ویکی نت