کی داوطلب بره رو مین ؟
پس از یکی دو روز معطلی در مرکز اعزام شهرستان به همراه چند رزمنده داوطلب دیگر راهی جبهه شده و به مقر تیپ ...در منطقه عین خوش وارد شدیم . البته دفعه اولم نبود که به جبهه می اومدم. عاشق جبهه بودم وصفا و صمیمیت بچه های جبهه و بزرگواری و منش والای فرماندهان و رده های بالاتر.
پس از ورود به مقر، علی رغم میلم به واحد تخریب معرفی شدم چون بیشتر دوست داشتم مثل دفعات قبل بی سیم چی باشم . بواسطه آنکه یکی دو نفر از دوستانم قبلا در واحد شناسایی تخریب بودند، آشنایی مختصری با عملکرد واحد تخریب پیدا کرده بودم . می دونستم در جبهه مأموریت واحد تخریب اینه که، با خنثی کردن مین های کاشته شده دشمن در میدان های مین، برای عبور گردان های عملیاتی معبر بازکنه و اینکه از کار انداختن موشک های عمل نشده تانک ها و توپها و انواع خمپاره ها کار اوناست.
از صبح روز بعد دوره آموزشی ما شروع شد. تمرینات سخت و فشرده در هوای گرم منطقه جنگی که دمای هوا گاه تا بالای 50 درجه هم می رسید . از آموزشهای رزمی و دفاعی بگیر تا آموزشهای تخصصی .آشنایی با انواع مین هایی که توسط تیم های عملیات خنثی و پاکسازی شده بودند ،اصلی ترین موضوع آموزش ما بود. آموزش اینکه ، چگونه از سرنیزه برا پیدا کردن مین یا چیدن سیم های خاردار استفاده کنیم ،چگونه چاشنی رو ازمین جدا کنیم. شناسایی انواع مین ها از مین ضدتانک و ضد خودرو بگیر تا مین های ضد نفر"والمری" و "گوجه ای" و "سوسکی "و "مین مُنوّر"و...و در نهایت آموزش نحوه کاشتن مین و اینکه چگونه در هنگام عملیات و برخورد احتمالی یگان عملیات با میدان مین دشمن ، محورعملیات پاکسازی بشه و باز کردن معبر برای عبور رزمنده ها و محدود کردن ومشخص کردن اون با نوارهای رنگی ویا علائم شب نما.
یک ماهی می شد که از شروع دوره آموزشی ما سپری شده بود که یک شب موقع نماز جماعت ،مسئول آموزشمان خبر داد که قرار است فردا فرمانده تخریب تیپ برای بازدید به واحد ما بیاد .می دونستم که فرمانده تخریب برای اشراف بیشتر به محورهای عملیاتی معمولا در بُنه های نزدیک به خطّ مقدّم بسر می بره که تا مقر ما 20کیلومتری فاصله داشت .
علیرغم اینکه که تقریبا با حال و هوای جبهه و خصوصیات فرماندهان آشنا بودم ،در ذهنم از فرمانده ،رزمنده ای جا افتاده وتنومند وهیکلی را تصور می کردم .
قبل از ظهر روز بعد در حال آموزش بودیم که وانت تویوتایی وارد مرکز آموزش ما که بوسیله خاکریزی محصور می شد گردید . جوانی که به زحمت 25سالش می شد از آن پیاده شد وبه سوی ما آمد .سلام علیک گرمی با مسئول آموزش و سپس بقیه رزمنده ها کردو خودش را معرفی کرد : "مقداد" هستم ...
پس از چند کلمه صحبت با مسئول آموزش چند سئوال هم از بچه های رزمنده کردو بعد یه باره پرسید :بچه ها برا شب عملیات آماده اید ؟ ما خیلی لازمتون داریم !
یک صدا جواب دادیم: بله
: خُب بچه ها کیا آماده هستن شب عملیات برن رو مین ؟
همه با غروری مثال نزدنی دستامونو بردیم بالا وجواب دادیم : ما آقا! ما !
فرمانده جوان و قبراق ،سرش را تکون داد و لبخندی زد و گفت : بچه ها ما این همه برا شما هزینه می کنیم ،وقت می زاریم که شما برید رو مین !
ما همه امیدمون اینه که شما موقع عملیات ،شجاعانه ودر کمترین فرصت مینا رو خنثی کنید تا راه عبور رزمنده ها باز بشه و بتونن به سمت دشمن پیشروی و غافل گیرشون کنن! اونوقت شما ....
وبعد مابه خطایی که در پاسخ به سئوال فرمانده انجام داده بودیم پی بردیم.
یاد همه شهدای عزیز و رزمنده های با خلوص جنگ و خصوصأ بچه های تخریب و ازجمله برادران رزمنده واحد تخریب از طایفه مالکی :آقایان حاج احمد مهربان و مهندس هوشنگ میرشکاری گرامی باد