درخت کنارkonar همسایه ی ما موجود خیلی صبوری است. .اهمیتی برای بوق زدنهای گوش خراش ماشینهای ما قائل نیست و ازاینکه گه گاهی آشغالهاو زباله هایمان را کنارش جای میدهیم شکایتی ندارد.او حتی دستورات مدیر ساختمان را هم که بر تابلو ورودی امر فرموده :از آب شرب برای شستن ماشین استفاده نکنید وبعد ماشین خودش را با همین آب یواشکی می شورد برایش عادی شده است.
درخت کنار همسایه ما می بیند که برخی از همسایه ها که برای تفریح و یا هرکار دیگر شبها بیرون هستند بعد از نیمه شب به منزل برمی گردند واستراحت همسایه ی طبقه ی پایین برایشان هیچ اهمیتی ندارد. بگذریم که تازه کوچولوهاشان این وقت شب ،موقع تفریح و ماشین سواریشان شده است! در پیش چشمان درخت کنارهمسایه ما ،مهمان های ناخوانده من ،وقت و بی وقت ،فوج فوج وارد ساختمان می شوند و...
بود ونبود ما ظاهرا برایش تفاوتی نداشته چرا که اگرچه ما آبش نمی دهیم ،اوهم با قناعت پیشگیش به آب دادن های ما احتیاج ندارد!حنای ما برایش رنگی ندارد. نه ازسلام وعلیک مان شادان می شود و نه اخم هایمان غمگینش می سازد.چه ،مارا می شناسد!
همین اسفند 92بود که وقتی برف سنگینی آمد ،چندین روز زیر فشار برفها، شاخه هایش تا نزدیک ریشه ها خم شدند وکسی به فریادش نرسیدوبناچار خیلی از شاخه های رعنایش شکست .همه همسایه ها هم نگاههای ملتمسانه ی اورا نظاره گر بودند و می دیدند که چه دردی را تحمل می کند و چه زجری می کشدولی....
شاید انتظار درخت کنار بجا نبوده است چرا که ما برفهای پشت بام خودمان را هم باکلی منت سر اهل منزل جاروب کردیم.
درخت کنار همسایه ما غریب است. می دانید که کنارها در مناطق گرمسیری می رویند. ولی دانه این یکی چطور در این هوای معتدل و متمایل به سردسیری در زمین کاشته شده ویا خودش سبز شده کسی نمی داند !
پس ازآب شدن برفها من و یکی دونفر دیگر از طبیعت دوستان ! کوچه برای احوالپرسی نزدش آمدیم. چاره ای نبود. شاخه های شکسته شده درخت کنار ،کوچه را بند می آورد و مانع حرکت ماشینهای رنگ و وارنگ ما می شد .از اره ها و تبر ی که دردست داشتیم اوضاع دستگیرش شد. شاخه های شکسته و یا خم شده را بریدیم.اما او خم به ابرو نیاورد وآخ هم نگفت...
شما هم احتمالا می دانید کنار از جمله درختانی است که در تمام فصول سال برگ دارد .پس از چندی ،هوا که آفتابی شد دیدم همه ی برگهای درخت کنار از فرط سرما خشک شده اند و دیگر اثری از حیات ندارند . من آنقدرها هم سنگدل نیستم !کمی دلم به حالش سوخت.....به خود گفتم :حیف شد .درخت کنار همسایه ما هم دیگر به ابدیت پیوست !
فروردین آن سال به سرآمد و اردیبهشت اغاز شد .اینجا از نیمه ی اسفند ماه خیلی از درختان جوانه می زنند.نیمه های اردیبهشت ماه بود که درخت کنار توجهم را به خود جلب کرد. باورم نمی شد .جوانه ها از شاخه های درخت کناربیرون زده بودند .
من یادم رفته بود که درخت کنار هم خدایی دارد ! باور کردنی نبود. معجزه بود بعد از این همه وقت ...
این روزها درخت کنار را می بینم سرسبز تر وشاداب تر از همیشه و فارغ از خاطرات تلخ گذشته، خودش را آماده می کند تا میوه هایش را رسانده و به مشتاقان هدیه نماید.
کاش می توانستم به خدای درخت کنار همسایه مان ایمان واقعی داشته باشم......