f=e="t من هنوز هم مهیار خان م ! خاطرات اداری محمد صادقی - بر بلندای کوه بیل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
"بر بلندای کوه بیل"

عملیات احداث مسجد زینب کبری در روستای پریشان به همت یکی از اهالی به پایان رسیده بود و برخی از دوستان خصوصا از روستای دهپاگاه در صدد بودند برای تقدیر از بانی آن یعنی آقای "عبدالله مهربان "مراسمی را تدارک ببینند.

تلفنی موضوع را با بنده در جریان گذاشتند . نیت خیرشان را ستایش کردم و قرار شد هماهنگی و دعوت از مقام افتتاح کننده را من پی گیری کنم.

پس از هماهنگی های معمول اداری خدمت آقای محمد زاده مدیرکل محترم وقت اوقاف رسیدم و موضوع را در میان گذاشتم و از ایشان خواهش کردم دعوت اهالی را بپذیرند و در مراسم افتتاح مسجد شرف حضور داشته باشند. 

آقای مدیر استقبال کردند وبنا شد موعد افتتاح را دفترشان تعیین کنند. پس از قطعی شدن زمان ،نتیجه را تلفنی به اطلاع بانی مسجد و دوستان پی گیرمن جمله مرحوم آقای غلام پوررساندم .ضمن آن که آن ها تاکید داشتند دو پروژه دیگر واقع در محل هم که از محل خودیاری محلی و مساعدت سازمان اوقاف تامین اعتبار و عملیات ساخت آن ها تقریبا به اتمام و آماده بهره برداری بودند مورد بازدید قرار گیرند.

به هرحال در موعد مقرر و البته متاسفانه با چند ساعت تاخیر "که از اختیار بنده خارج بود"با همراهی هیئت به منطقه وارد شدیم و با این حال مردم که از ساعت ها قبل با وجود گرما در کنار پروژه به انتظار ایستاده بودند  استقبال خوب و شایسته ای از آقای مدیرکل و هیئت همراه به عمل آوردند .

اگر چه فصل کار و برداشت از مزارع صیفی بود و مردم عمدتا درگیر کار کشاورزی و زراعت بودند اما پس از مطلع شدن از برنامه، همگان با ظاهری مرتب وآراسته در مراسم حضور پیدا کرده بودند و با کمال ادب و احترام به مدعوین خوش آمد گفتند .

دست اندرکاران پذیرایی و تدارکات و تشریفات مراسم هم چه مردمی و چه اداری سنگ تمام گذاشتند و انصافا همکاری خوبی از وحدت و همدلی به نمایش گذاشتندنوع برخوردشان و استقبالی که همراه با مناعت طبع از هیئت کردند همه جالب و بی نقص بود و این برای آقای مدیر و همراهان جلب توجه می نمود و طبیعی بود برای من که اینجا زادگاهم بود و این صحنه ها را می دیدم بیشتر از همه به وجد آمده و بر خود ببالم!

"اگرچه به لحاظ خصوصیات ذاتی در آن مراسم هم کمتر در کنار مقامات رسمی آفتابی می شدم."

به هر حال مراسم با خوش آمد گویی آقای مهربان بانی مسجد و سپس سخنرانی آقای محمد زاده مدیرکل به پایان رسید و ما همراه هیئت به شیراز برگشتیم 

 

یکی دو روز بعد در سالن راهرو طبقه همکف اداره به یکباره و بقول امروزی ها یهویی با آقای مدیر مواجه شدم. عرض سلام و ادبی کردم و ایشان طبق معمول با لبخند و البته با گرمی بیشتری پذیرا شدند  و سپس گفتند:

آقای صادقی ! مردم بسیارخوبی دارید ضمن این که احترام زیادی برایت قائل هستند!

من که آن روزها و چند وقتی بود به بهانه جریانات سیاسی تا حدودی بینمان شکرآب شده بود و مسئولیت اداری هم نداشتم و مانند سابق مراوده ای با ایشان نداشتم  اما از خاطره برنامه بازدید کماکان خرسند بودم بلافاصله جواب دادم :

جناب مدیر ! من برای شما مهیار بگ هستم والا هر جا بروم مهیار خانم !

 آقای مدیر علیرغم این که عجله داشت و می خواست زودتر سوار آسانسور شود متعجب و کنجکاو شد که داستان مهیار بگ چیست و خواستار توضیح شد.

و من ادامه دادم :

 در زمان قدیم  بین  عمو مهیار مرد شجاعی از منطقه ماکه در آبادی ما و دهات دیگر به شجاعت و دلیری زبانزد بوده  با یکی از همسایگانش بحث  و مشاجره ای پیش می آید و ظاهرا طرف مقابل حرمت عمو مهیار را نگه نمی دارد ! عمو مهیار که از کم ملاحظه گری و قدر ناشناسی آن همسایه خیلی رنجیده و آزرده خاطر می شود به ناچار و بعنوان حرف آخر به او پاسخ می دهد :

بنده خدا ! من هر جا بروم مهیار خانم منتها پیش تو مهیار بگم !

(من به هر منطقه ای گذرم می افتد بعوان مهیار خان مرا می شناسند، این تو هستی که مرا مهیار بیگ  می دانی)

آقای مدیر که به دقت داستان را گوش می داد هنوز کلام آخر حرف من تمام نشده بود که بلافاصله با لبخندی پاسخ داد :

اینطور نیست آقای صادقی

مطمئن باش تو در همه حال  و همه جا برای من مهیار خان هستی!

 

 -       خدا رحمت کند مرحوم عمو مهیار و آن همسایه را

 






تاریخ : یکشنبه 99/2/21 | 12:37 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • مینی ویکی نت