تعریف ما از فرهنگ چیست ؟
صاحب محیط زیست کیست ؟
چه کسی قرار است برخی از ما نوع بشر را وادار کند که آدم باشیم !
آخرین روز فروردین ماه است وبه من خبر داده اند یکی از بستگانم در شهرستان دارفانی را وداع گفته است . علیرغم وسواس کرونایی من، که همه خانواده و بستگان را کلافه کرده است و به قول برخی خیلی احتیاط می کنم که به این راحتی ها نمیرم ،همه چند و چون ها را نادیده گرفته و به اتفاق خانم برای عرض تسلیت به بازماندگان مرحوم راهی شهرستان می شویم.
1_ از شهر عزیزمان که خارج می شویم بر سر راه ورودی به سمت روستای ... که گذر می کنیم، چشممان به انبوه زباله هایی می افتد که به صورتی نامنظم و ناهنجار در حاشیه جاده اصلی روی هم تلنبار شده اند ،به خود می گویم کاش به برخی از این مسئولین محترم ذی ربط در بخشداری و دهیاری دسترسی داشتم که بپرسم در مدیریت شما ، محیط زیست و بهداشت عمومی چه تعریفی دارد، خصوصا در این وضعیت کرونایی چرا این گونه با جان مردم بازی می شود!
به هر حال در ساعت مقرر به آرامگاه بهشت زهرا می رسیم ،
2_افرادی از اقوام ، دور از جان شما تابوت حمل میت را از آمبولانس خارج می کنند ، علیرغم تذکرات صاحبان عزا برای رعایت فاصله فیزیکی و دوری از ازدحام و تذکر این که سه الی چهار نفر برای حمل جنازه کفایت می کند اما سیل جمعیت است که به سوی تابوت هجوم می برند که به اصطلاح از شرکت در امر خیر و بردن صواب بی بهره نمانند !
این اشخاص محترم توجه ندارند که عمل به این توصیه دینی و خداپسندانه برای روزهای عادی بود اما در این وضعیت حادی که پیش آمده ، با این تراکم انسانی ،چه بسا با این بی مبالاتی ها بی احتیاطی ها و لاجرم انتقال این ویروس خانمانسوز ،جان آدمیان و خانواده هایی به راحتی گرفته شود! به هر حال تسلیتی به دوستان صاحب عزا می گویم و جمعیت را به خدای بزرگ می سپارم و با خود می اندیشم کدام عاملی و در کدام مقطع زندگی قرار است باعث شود مادر انجام کارهایمان به عقل رجوع کنیم !
3_در راه بازگشت و هنگام خروج از شهرستان همچنان که چشمم نظاره گر طبیعت خدادای و زیبایی های اعجاب انگیز فصل بهار است ، در طول جاده و در کناره یکی از باغستان های زیبای واقع در مسیر ،خودرویی را می بینم که توقف می کند و بلافاصله راننده ای با ماسک صورت، از آن پیاده می شود. به او و این گونه احتیاط و رعایت بهداشتش آفرین می گویم، اما ! ناگهان و با سرعتی مثال زدنی از صندوق عقب خودرو کیسه زباله ای بیرون می آورد و در زیر پل کنار باغ می اندازد ....
به تاسف سری تکان می دهم و به خود می گویم کی باید یاد بگیریم انسان باشیم !
4_بخش دیگری از جاده را طی می کنم و به مسیر جنگلی می رسم ، محو تماشای سرسبزی بهار و زیبایی درختان کهنسال بلوط هستم که یهویی با برخورد یک دستکش یه بار مصرفی که البته با کمک نسیم بهاری رقص کنان در هوا به سمتمان می آید و البته از خودرو جلویی به بیرون رها شده رشته افکارم به هم می ریزد ! چند صد متر جلوتر و در حالی که هنوز بد و بیراه به رفتار سرنشینان خودروهای قبلی از زبانم جاری است و مورد انتقاد خانم هم واقع شده ام، بسته ای دستمال کاغذی و پوست تنقلات را مشاهده می کنم که از خودرو جلویی به بیرون پرتاب شده و پرواز کنان بسرعت از کنارمان عبور می کنند!
5 _ همچنان که جاده زیبا و جنگلی دشت برم را می پیمایم ،خودرویی را می بینم که در پارکینگ حاشیه جاده توقف نموده است. از این که این آقای راننده خلاف برخی های دیگر که هر جای جاده که میلشان می افتد کنار می کشند و حتی به شانه جاده هم نزدیک نمی شوند و توقف می کنند به او احسنت می گویم از دور به نظر می آید در حال انجام کاری در پشت سر خودرو است وقتی نزدیک تر می شوم : بله عذر می خواهم آقایی که اتفاقا سنی هم از او گذشته است و به عبارتی عمرش در سرازیری است در انظار عمومی و در دید این همه خانواده که عبور می کنند و یا ممکن است بخواهند در پارکینگ توقف داشته باشند، دو زانو بر زمین نشسته و پشت به قبله و بدون رعایت کمترین نکات اخلاقی و بهداشتی در حال ادرار کردن است . من جامعه شناس نیستم ، کارشناس فرهنگی نیستم ، استاد اخلاق هم نیستم ،ولی واقعا نمی دانم این رفتار را چه اسمی باید رویش گذاشت . پوزش می طلبم که از عنوان آقا برایش استفاده کردم شاید واژه "راءس" برای توصیفش مناسبتر باشد . آن هم در جایی که اگر ده بیست قدم به خودش زحمت می داد انبوه درختان است و اگر سه دقیقه دیگر رانندگی می کرد به مسجد بین راهی و سرویس بهداشتی می رسید.
بگذریم ، خسته شده ایم و با پیشنهاد خانم قرار را بر این می گذاریم که در اولین مکان مناسبی که در مسیرمان جلب نظر کند، توقف کنیم و اندکی بیاساییم و چایی بنوشیم. راستش این خانم کدبانو که که به لحاظ رعایت حال صاحبان مجلس عزا و هم رعایت بهداشت مختص این روزها ، برنامه ریزی کرده بود که در مجلس درنگ نداشته باشیم ، ناهار مختصری تهیه دیده بود. بنابرین در گوشه ای از کناره جاده و در محوطه سرسبز و فرش شده از گیاهان خودروی بهاری پیاده شدیم و بساط ناهار را پهن کردیم .
6_ چند قدم آن طرف تر نگاهم به درخت بلوطی افتاد که به هر دلیل ، قسمتی از تنه درخت پوک و خالی شده بود . احتمالا رهگذری چون من که برای تفریح آمده است ابتکار و نبوغش گل کرده و درون تنه درخت بیچاره آتش افروخته و برای همیشه از هستی ساقطش کرده است ! به اطرافم نگاه می کنم ،اینجا و آن جا کنده های فرورفته در زمین درختانی که همین سرنوشت را داشته اند، خشک و بی جان ، غریبی را فریاد می زنند، درختانی که شاید تا قرن ها دیگر جایشان پر نشود و حالا این گونه به همین سادگی تلف می شوند !
7 _هنوز چند لقمه ای از گلوبمان پایین نرفته بود که خودرو یی شیک و با کلاس پشت سر خودرو ما توقف میکند و خانواده ای از نظر ما موجه! از آن پیاده می شوند. خوشحال شدیم که بالاخره همسایه و همراهی پیدا شد ! همسایه جدید با عجله درخت تنومند بلوطی را نشان کرده و زیر آن بساط گستردند، و چند لحظه ای بعد تلی از هیزم فراهم کردند و آتش و چاله ای با شعله های بلند و رقصان در زیر درخت بلوط ! بله هوای کباب کرده بودند، اما این برگها و شاخه های سبز درخت سایه گستر بلوط بود که زودتر کباب می شدند و....
بد نیست یادی کنم از سخن یکی از بزرگان که در یکی از کتابهایش گفته بود:
عالم شدن چه مشکل آدم شدن محال است!
... باز هم در فضای اینیستا و تلگرام غوطه ور می شوم و انبوه کامنت ها و پست ها و لایک های صفحه ی خودم و خیلی های دیگر را در باره فرهنگ و محیط زیست می بینم و به غربت این واژه های مقدس و وظیفه و مسئولیتی که هر کدام می بایست به دوش بکشیم و نمی کشیم تاسف می خورم ! و من هنوز در باب فرهنگ و ادب ریشه دار خودم و برخی از هم وطنانم حرفها دارم!