در شرکت ما هم با گذشت زمان و دور شدن از سال های اول انقلاب ،مثل خیلی از ادارات دیگر کمتر از اسراف و این جور حرف های قدیمی سخن بمیان می آمد.الحق حرفها و روشها و اسباب های کهنه و مشمئز کننده هر آدم نو اندیشی را می آزارد ! همه تلاش داشتند بروز باشند. همه و همه و همه .
مثلا همین رییس شرکت ما که انصافا در نواندیشی کار را تا بدانجا رسانید که در اتاق کارش، راه به اتاق خواب کامل(نگفتم مبله !)،راه به دستشویی و حمام و ... پیش بینی کرد .البته نه این که از دستشویی های قدیمی استفاده کند ،بلکه با نبوغ و استعداد ویژه ای که داشت اتاق های جنب دفترش را اختصاص به این جور قضایا داد و به آن ها راه باز کرد .الحق مجموعه ای فرهنگی، رفاهی. .. و در نوع خودش کم نظیر و جمع و جور ترتیب داد که تا نسل های بعد همه مدیران او را آفرین و دست مریزاد بگویند.
برای سایر کارکنان هم در سطوح مختلف کم و بیش وضع با همین منوال پیش می رفت و من که با گذشت زمان درکم از اوضاع بهتر می شد ، بیشتر به ژرفای این رفتارها پی می بردم .شاید برای شما هم جالب باشد اگر بگویم آن جا یک تئوری کارآمد بر روند میزان استفاده و عمر مفید اسباب و وسایل اداری حاکم بود( در چند مرحله )مشهور به" چرخه ی آماده سازی برای انهدام"!
حالا داستان چه بود !
قضیه از این قرار بود که کارمندان سطوح متوسط به بالای اداره ما هم به پیروی از بالادستی ها و جانماندن از قافله نوگرایی ،به محض جابجایی و قرار گرفتن در اتاق جدید ،شروع می کردند به نق زدن که از این میز و صندلی ها خوشمان نمی آید و راحت نیست و برای جور کردن مستمسک چند تایی هم عیب و ایراد به آن می بستندد.بستگی به محبوبیت فرد و یا بالا بودن مسئولیت در تشکیلات اداری ،پی گیر ی های بعدی بلافاصله از سوی کارپرداز محترم که اتفاقا آدم متشرعی بود آغاز می شد و پس از چند روزی خدمتگزاران اداره را می دیدی که کشان کشان میز و صندلی های جدید را که وفق سلیقه کارمند متقاضی تهیه شدل بود در اتاق ایشان جا می دادند.
حالا تازه مشکل شروع شده بود! ،با میز و صندلی قبلی که تا حدود زیادی هنوز نو به نظر می رسیدند چه باید کرد ! این جا پای تئوری اشاره شده به ماجرا باز می شد .
در مرحله اول آن میز و صندلی های قبلی را از اتاق خارج و در راهرو اداره قرار می دادند، چند روزی که می گذشت رییس محترم شرکت چشمشان به این ها می افتاد و تذکر می دادند که لازم است نظم محیط اداری رعایت شود!.این جا بود که کارپرداز محترم متشرع دست بکار شده و در اجرای مرحله دوم ترتیبی می دادند که میز و صندلی ها از طبقه مربوطه به طبقه هم کف انتقال داده شوند ... بگذریم ...
در مرحله سوم با تذکر مدیر امور اداری این وسایل بیچاره به بیرون از ساختمان و زیر بالکن قرار می گرفتند تا مقداری از تابش آفتاب و بارش باران در امان بمانند. اما پس از چند ماهی کم کم با وزش باد و باریدن باران کمی تا قسمتی از این اسباب و اثاثه خیس می شدند و...
خب ،تا حد زیادی کار برابر برنامه پیش رفته بود .مرطوب شدن میز و صندلی ها بهترین بهانه بود برای انتقال این وسایل از کناره ساختمان اداره به جایی در پشت انبار و در فضای باز که از نظر ها دور بود. و کمتر به چشم می آمد. چرا که انبار گشایش این جور چیزها را نداشت. دیگر کسی نمی توانست ایراد بگیرد چرا این وسایل نو به بیرون ریخته شده اند.
نود درصد هدف محقق شده بود و می بایست مرحله چهارم کلید بخورد . اینجا فقط کافی بود به یکی از خریداران وسایل اسقاطی تماس حاصل شود تا ترتیب بقیه کارها را بدهد .که این امر خیر نیز توسط سرایدار محترم که الحق در این امور استاد شده بود در اندک زمانی به انجام می رسیدو دیگر از آن اسباب و اثاثه پشت انبار خبری نبود این گونه بود که این پروسه ی انهدام...! با دقت کامل و وسواسی بی نظیر با رعایت کامل صرفه جویی در وقت و زمان و مکان و منابع انجام می شد.
من به نوبه خود و به یاد آن روزهای خوش به همه دوستانی که خالصانه در این امر خیر یار و همراه هم بودند صمیمانه درود می فرستم .