وقت غروب که به خانه برمیگردم کارگرانی را می بینم که درب مجتمع مسکونی مان با اشتیاق تمام مشغول کندن کانال هستند و برخی همسایگان را که مشتاقانه آن ها را یاری می دهند . انصافاً وقتی همه با هم باشیم کارها خوب پیش می رود و مملکت هم حسابی پیشرفت می کند !بله کارگران اعزامی شرکت محترم توزیع آب هستند. ظاهراً برای اتصال مجتمع ما و سایر منازل محلّه به شبکه سراسری فاضلآب بسیج شده اند .... در حالی که دکمه ی ریموت درب ورودی پارکینگ را می زنم و آرام آرام وارد می شوم، یکی از همسایگان همراهی ام می کند و با رضایتی وصف ناشدنی و لبخندی دلنشین که بر لب دارد از این اقدام ستودنی شرکت تعریف و تمجید می کند ...
به سرعت ماشین را پارک میکنم و به او می پیوندم . برایم توضیح می دهد که خدا را شکر بدون هیچ گونه توقعی ! ترتیب اتصال فاضلآب مجتمع را دادند ! من که به بدبینی معروفم، می گویم بعید است همچین لطفی در حق ما شده باشد آن هم در این دور و زمانه و مفتکی! و همسایه ام دلداریم می دهد : نفوس بد نزن شاید هزینه را قبلا از مالک قبلی ساختمان گرفته باشند...
فردای آن روز با سر و صدای همسایه های مجاور به کوچه آمدم . همان کارگران دلسوز دیروز این بار با روحیه ای تهاجمی و آچار به دست در حال باز کردن کنتور های آب منازل مجاور ، با مالکین دست به یقه شده بودند . مدیر ساختمان خودمان را دیدم که هاج و واج به این سو و آن سو می رفت و نگران از فاجعه ای که ناخواسته اتفاق افتاده بود. می گفت با زحمت توانسته است جلوی ورود مأمورین جان برکف آچار به دست را به داخل ساختمان بگیرد. بی اختیار تحسینش کردم .به آن مأمور محترم هم نگاه کردم. در حالی که کنتور آب همسایه را به دست دارد همچون سربازی که در میدان جنگ ،غنیمتی قیمتی به چنگ آورده باشد ،با ابهت سوار ماشینش می شود. دیگر از آن حالت تواضع و خوش رویی دیروز خبری نیست. فقط می گفت سریع به شرکت توزیع آب بروید و امان نامه بیاورید والا هرچه دیدید از چشم خودتان دیدید!
به کنتورآب مجتمع خودمان نظری افکندم بیچاره انگار که مثل بید می لرزید .باید کاری کرد!
من که تازه بازنشسته شده ام و متاسفانه معلوم نیست کدام شیر پاک خورده ای این را به اطلاع سایر ساکنین مجتمع رسانده است به چشم آدم علاف و بیکاره ای جلوه گر شده ام . هرجا که کار ساختمان مشکل پیدا می کند یادشان به من می افتد .شاید هم می ترسند که من از بیکاری معتاد شوم و برای همین هم از سر دل سوزی برایم کار جور می کنند که سرم گرم باشد و فکر باطل نکنم ! آقای مدیر مجتمع مدارک را در دستانم قرار می دهد و من چون می دانم او هم در اداره ی ساختمان دست تنهاست به سوی شرکت توزیع آب روانه می شوم. پس از عبور از دالان های تو در تو و پاس کاری های مداوم و تلاشی نفس گیر برای ورود به سامانه اینرنتی که این روزها همه تقصیر ها به گردن او می افتد تفهیم می شوم که بابت هزینه هر واحد مجتمع بایستی حدود شانزده میلیون ریال پیاده شوید. ..
متصدی محترمه طوری این مبلغ را ادا می کرد که انگار هزار و ششصد تومان از ما طلب می کرد .یاد حرفهای دیروز صبح خانمم افتادم که بر ای قسط شهریه فرزندان دانشجویم به من هشدار می داد و من قاطعانه والبته از منظر قدرت به او پاسخ دادم که فعلا این حرفها بماند.اما این جا فرق می کند از هارت و پورت های گاه و بیگاه من خبری نیست . بی اختیار به یاد مرحوم نمازی رحمه الله علیه می افتم که برای راه اندازی دستگاه آب شیراز چه مجاهدتها که نکرد، آن هم بدون هیچ توقع و چشم داشتی .مثلا چند نفر می دانند که مرحوم نمازی موقع افتتاح آب شیراز که فکر کنم اولین دستگاه آب کشور بوده فرموده اند از آن هایی که بیشتر آب مصرف می کنند کمتر پول آب بها بگیرید؟(البته برای ترویج استفاده از آب بهداشتی ).در آن اوضاع و احوال غرقم که با غر?ش رعدآسای مسو?ل بخش شرکت به خود می آیم .مظلومانه و با حالت تضرع در مقابلش می ایستم و او همچون عقابی که جوجه کبوتری را به چنگ آورده باشد، قرص و محکم بازخواستم می کند و در نهایت از من می خواهد که چنانچه کوتاهی بشود کنتور را باز می کنیم و چه و چه ... نه به من بلکه به دهها مراجعه کننده ای که این بلا به یک باره بر آن ها هم نازل شده است. دنبال چاره می گردم و در آخر به فکر می افتم یکی از ریش سفیدان ساختمان را به وساطت نزد آقای رئیس ببرم . آقای رئیس از دلسوزی های دولت خدمت گزار می گوید و این که اجرای این طرح چه هزینه هنگفتی را به شرکت متبوعش تحمیل کرده است! و البته این رقم در برابر آن هزینه ها چیزی نیست ! نهایتا مجبورم که تسلیم شوم .خاضعانه پیشنهاد می دهم که چنانچه لطفتان شامل حال شود مهلت کوتاهی تعیین بفرمایید تا تقدیم کنیم....
نالان و خیزان به سوی منزل رهسپار می شوم . دو روز از کند و کاو کارگران عزیزی که در جلو مجتمع ما و سایر منازل کوچه خندق! حفر کرده اند می گذرد و هنوز آن عزیزان فرصت نکرده اند که آن ها را پر کنند . با ماشین پرایدم به سختی و با مارپیچ های متوالی و البته دعا گویان به جان مسببین امر! از آن تونل های عمیق می گذرم.
من به عملکرد دلسوزانه و البته سخاوت مندانه عوامل شرکت توزیع آب و مدیران محترمش خورده نمی گیرم که چرا این گودال ها را پر نمی کنند. چرا که وقتی از یک کارمند بازنشسته در این اوضاع سخت اقتصادی به یکباره بیش از یک میلیون و نیم مطالبه می کنند قطعا در ذهنشان این است که امثال من خودرو شاسی بلند سواریم و عبور از این خندقها هم آسان! با خودم می گویم عیبی ندارد این ها همه از حقوق شهروندی است و چه خوب گفته :شهر ما خانه ی ما !
بی اختیار یاد آن داستان می افتم که : ....لطفا فقط چوب به دست ها را بیشتر کنید !
که بزودی در قسمت بعد وصفش را برای آن دوستانی که نشنیده اند بازگویی خواهم کرد.اگر عمری باشد، انشاالله