f=e="t مهدی پریشانی - بر بلندای کوه بیل
"بر بلندای کوه بیل"

و بالاخره سال 93 با همه فراز و نشیبهایش خداحافظی کرد. صفحه دیگری از دفتر زندگی ما زشت یا زیبا بسته شد و صفحه جدیدی باز .

حسرت بر فرصتهایی که از دست دادیم ،از  کارهایی که نباید انجام می دادیم و از آنچه که می بایست انجام می دادیم و لازم هم بود که انجام بدیم و می تونستیم انجام بدیم و امکانش هم برامون فراهم بود ولی به هردلیل انجامش ندادیم ....بله متاسفانه انجام ندادیم ... ادامه مطلب...




تاریخ : شنبه 94/1/1 | 2:47 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات (بدون)

 "از روغن خودت می خوری "

معلّمم حین تمرین درسهای معمول روزانه پندهایی را هم به ما گوشزد می کرد . ازجمله اینکه گاهی اوقات که زیرکانه چشمهای اورا می پاییدم وبا دیگر همکلاسیها مشغول بازیگوشی می شدم و حین بر گرداندن روی او به اصطلاح ادای درس خواندن را در می آوردم ، خطابم قرار می داد:

"پسر جان ! از روغن خودت می خوری "!

به این مثل توجهی نمی کردم .تا اینکه به واسطه لطفی که به من داشت  روزی پرسید ، معنای  آن جمله را که بتو گفتم فهمیدی ؟ و من عرض کردم که نه !

و او این طور ادامه داد : ادامه مطلب...




تاریخ : سه شنبه 93/12/26 | 5:41 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات (یک)

در دوران تحصیل درمدرسه ابتدایی آموزگاری داشتم که از اهالی روستا و از تربیت شدگان مکتب بنیان گزار تعلیم و تربیت عشایر ،استاد شهیر،مرحوم محمد بهمن بیگی بود . در جوانی به واسطه حادثه ای مشکوک دارفانی را وداع گفت. انشاالله تصمیم دارم در فرصتی مناسب ، بیشتر به او وقضایای پیرامونش بپردازم چرا که حق زیادی بر گردن دانش آموختگان منطقه و خصوصاً طایفه مالکی دارد .

آنچه باعث شد اینجا نامش را بیاورم، از بابت سخت گیریهایی که این مرد بزرگ در جهت رشد و پیشرفت  شاگردانش اعمال می کرد وبرای توجیه دانش آموزان درقبال این سخت گیریهاعبارتی را حین درسهایش  تکیه کلام قرار می دادو آن هم این بود :

پسرجان چرم را بپا که سگ نبرد...

وداستانش را این جور نقل می کرد(قریب به مضمون): ادامه مطلب...




تاریخ : یکشنبه 93/12/24 | 7:26 صبح | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات (یک)

دیروز سفری کوتاه  به زادگاهم منطقه فامور و روستای پریشان داشتم .موقع برگشت هنوز در حال و هوای غمناک طبیعت از دست رفته دریاچه زیبای پریشان بسر می بردم که در سمت چپ جاده تابلویی نصب شده بر سر در ساختمانی توجهم راجلب کرد" پایگاه اورژانس115 ملا اره" . ادامه مطلب...




تاریخ : شنبه 93/12/16 | 11:44 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات (6)

پس از مدتها بیکاری و دوندگی ،شاد وخوشحال معرفی نامه را از سازمان کاریابی شهرستان تحویل گرفتم و به اداره مربوطه آمدم . با مأمور انتظامات درب ورودی که افسری درشت اندام با صورتی گوشت آلود بود سلام و علیکی معمولی کردم ونامه ام را نشانش دادم .آدرس دفتر آقای رئیس را داد و من وارد اداره شدم .

دفتردار آقای رئیس نامه را تحویل گرفت و ازمن خواست که روز بعد برای دریافت نتیجه مراجعه کنم .خدا حافظی کردم . موقع برگشتن همان مأمور انتظامات در حالی که لقمه گلوگیری را گاز می زد، اندام تکیده و لاغرم را حسابگرانه برانداز کرد.کمی متعجّب شدم . سرم را زیر انداختم و خواستم ردّ شوم .هنوز پایم را از درب اداره بیرون نگذاشته بودم که با نعره رعدآسای  او سرجایم میخکوب شدم . آی پسر ! و با اشاره دست حالیم  کرد که نزدش بروم . ادامه مطلب...




تاریخ : سه شنبه 93/12/5 | 8:57 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات (4)

 

مرد بودن از نگاه یک زن   

یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چه قدر می تواند غمگین باشد .
هیچ کس از دنیای مردانه نمی گوید.
هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمی کند.
هیچ انجمنی با پسوند"... مردان" خاص نمی شود.

ادامه مطلب...




تاریخ : یکشنبه 93/12/3 | 7:46 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات (4)

می توان گفت ناصر خان مجرّب ترین عضو گروه کوهپیمایی بچه های کوهستان است.علاقه ی وافری به کوه و کوهنوردی دارد. دربرنامه های کوهنوردی استان هم فعال است و علیرغم سن50 سال و اندی ،چندروز پیش در مسابقات" دو کوهستان " شرکت کرده و مقام هم کسب کرده است . بچه های کوهستان روزبروز بر تعدادشان افزوده می شود لکن چون از یک طیف خاص نیستند جای نگرانی دارد که ...        ادامه مطلب...




تاریخ : پنج شنبه 93/11/30 | 4:43 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات (5)

سلام دوستان پارسی بلاگی . خیلی خوشحال بودم که توفیق شاملم شده گهگاهی درجمع صمیمی تون حاضر و به گُل گفته ها و درددلهاتون گوش می دم . زنگارغصّه ای از دلم زدوده می شه و بر دانستنی هایم افزوده و مصاحبت با دوستان برایم سرگرم کننده هست و دلنشین . ادامه مطلب...




تاریخ : یکشنبه 93/11/19 | 10:19 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات (3)

درمی زنم و با اجازه مسئول دفتر وارد اتاق آقای رئیس جدید شرکت می شوم. سلام می کنم .جوابی نمی شنوم . صدای سلامم درسکوت سهمگین حاکم بر فضای اتاق رئیس جدید گم می شود. اتاق را برانداز می کنم .تصویرهمه ی حاضرین نفر به نفر از جلو چشمانم  رژه می روند و بالاخره در انتهای اتاق روی چهره آقای رئیس زوم می کنم . سرش رابه زیر انداخته و کمی مضطربانه درحالی که با ریشهایش آرام آرام بازی می کند، درتفکری عمیق فرو رفته است .چند برگ کاغذ نوشته ی روی میزش را جابجا می کند . ادامه مطلب...




تاریخ : پنج شنبه 93/11/16 | 1:3 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات (4)
تاریخ : دوشنبه 93/11/13 | 2:21 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات (بدون)
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • مینی ویکی نت