f=e="t کوه بیل - بر بلندای کوه بیل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
"بر بلندای کوه بیل"

 "از روغن خودت می خوری "

معلّمم حین تمرین درسهای معمول روزانه پندهایی را هم به ما گوشزد می کرد . ازجمله اینکه گاهی اوقات که زیرکانه چشمهای اورا می پاییدم وبا دیگر همکلاسیها مشغول بازیگوشی می شدم و حین بر گرداندن روی او به اصطلاح ادای درس خواندن را در می آوردم ، خطابم قرار می داد:

"پسر جان ! از روغن خودت می خوری "!

به این مثل توجهی نمی کردم .تا اینکه به واسطه لطفی که به من داشت  روزی پرسید ، معنای  آن جمله را که بتو گفتم فهمیدی ؟ و من عرض کردم که نه !

و او این طور ادامه داد : ادامه مطلب...




تاریخ : سه شنبه 93/12/26 | 5:41 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

در دوران تحصیل درمدرسه ابتدایی آموزگاری داشتم که از اهالی روستا و از تربیت شدگان مکتب بنیان گزار تعلیم و تربیت عشایر ،استاد شهیر،مرحوم محمد بهمن بیگی بود . در جوانی به واسطه حادثه ای مشکوک دارفانی را وداع گفت. انشاالله تصمیم دارم در فرصتی مناسب ، بیشتر به او وقضایای پیرامونش بپردازم چرا که حق زیادی بر گردن دانش آموختگان منطقه و خصوصاً طایفه مالکی دارد .

آنچه باعث شد اینجا نامش را بیاورم، از بابت سخت گیریهایی که این مرد بزرگ در جهت رشد و پیشرفت  شاگردانش اعمال می کرد وبرای توجیه دانش آموزان درقبال این سخت گیریهاعبارتی را حین درسهایش  تکیه کلام قرار می دادو آن هم این بود :

پسرجان چرم را بپا که سگ نبرد...

وداستانش را این جور نقل می کرد(قریب به مضمون): ادامه مطلب...




تاریخ : یکشنبه 93/12/24 | 7:26 صبح | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

دیروز سفری کوتاه  به زادگاهم منطقه فامور و روستای پریشان داشتم .موقع برگشت هنوز در حال و هوای غمناک طبیعت از دست رفته دریاچه زیبای پریشان بسر می بردم که در سمت چپ جاده تابلویی نصب شده بر سر در ساختمانی توجهم راجلب کرد" پایگاه اورژانس115 ملا اره" . ادامه مطلب...




تاریخ : شنبه 93/12/16 | 11:44 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

دوستان عزیز این متن را که در" کوه بیل -چشمه ها قسمت دوم" درج شده بود یادتون هست که  : ادامه مطلب...




تاریخ : شنبه 93/10/13 | 9:21 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

زندگی باید کرد

       با مرد ساده ی  روستا

               با کدبانوی پرتلاش

                    که رنج سالها  فقرونداری را

                         چه آسان  به دوش می کشد. ادامه مطلب...




تاریخ : یکشنبه 93/9/9 | 6:28 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

وچون ایام جوانی ، شیخ را دریافت ، سیر و سیاحت را به کناری نهادی و در شهر حافظ و سعدی رحل اقامت افکندی و آن دیار را موطن گزیدی وآن سان که پیشتر عارض شدمی  مرافقت با پول بی حساب وکتاب به همراهی سایر خصائص خدادادی شهرتش راعالمگیر نمودی تا آنجا که آوازه اش از "چشمه پهنو" و"بنگ"(1) و "پوزه بادی" گرفته تا "تل سرخ"و "گامیرون" نیز فراتر برفتی و اندر باب رشادتهایش داستانها ساختندی و زنان آبادی در عروسی ها وصفش را در اشعار حماسی ،دستمایه "کل سرود" خود قرار بدادندی! ادامه مطلب...




تاریخ : شنبه 93/9/8 | 7:0 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

از جمله نوادگان مرحوم "کا رضا "بودی وحقیر آن سان براو تعلق خاطر داشتمی که حضرت مولانا به شمس! و از این گرمی محبت، بناچاراورا شیخ عزت همی خواندمی. ایام طفولیت را درکناره بحر پریشان سپری نمودی وبه طبیعت ومحیط زیست بس تعلق خاطر داشتی واز همین روبه ماهی و مرغابی و هوبره وامثالهم بس حسن توجه داشتی علی الخصوص کباب آنها را! ادامه مطلب...




تاریخ : شنبه 93/9/8 | 4:57 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

بهاران که آغاز می شد ما بودیم وایلی که با هزاران نوای خوش هی هی چوپانها و زنگوله های آویخته بر گردن گوسفندان و همراه با آواز مستانه ی پرندگان و شیهه اسبهایی که انگار سَرحَد (1)"sarhad "را بو می کشیدند رهسپار مراتع سرسبز و باصفای کوهستان زیبای "کوه بیل" (2)می شدیم . گردنه ها را علیرغم سختی ها و مشقّات فراوان درحال و هوای رسیدن به آن وادی رؤیایی ، یکی یکی پشت سر گذاشته و هیچ ازکف پاهایمان که در پاپوشهای پاره پاره و وصله دار خون آلود می شدند خبر نبود . ما بودیم وسربه هوا، ستیغ پرغرور و سرکش  کوه "دیشک dishk"(3)را نظاره گر ، که نویدمان می داد:  های عاشقان  سرمنزل مقصود نزدیک است!

معمولاً ایل بعد ازظهرها ده را ترک می کرد. اوّلین مانع "جَوَنی"(4)بود و در امتداد آن راه باریکه و مالرو شوُلَکوُن((شاولگان))(5)و این راهی بود که کمتر پیش می آمد که  بدون تلفات از گذرگاههای سخت آن بگذریم. از سقوط مالها در پیچهای تند و باریک بر روی صخره هابگیر تا فرار برخی اُلاغها و گم شدن برخی از اَحشام .

به هر روی شبانگاه خسته و کوفته بر بلندای کوه بالا(6) ، غروب خورشید را در اُفق دریاچه ی زیبای "پَریشان" وداع می گفتیم . اگرچه رنج اوّلین مرحله سفر کم نبود، لکن این اولین فاتحانه ی ایل بود با آن همه ناملایمات.

پیش قراولان ایل که می رسیدند محل اُتراق را تعیین و برای رسیدن دنباله ایل و عقب ماندگان آنچه را که لازم بود انجام می دادند از جمع آوری هیزم برای برپاکردن آتش تا مَهار احشامی که برای چرای علف تازه شتاب می نمودند. مردان ایل تمام هَمّ و غمشان این بود که گلّه ها را از پراکنده  شدن در بلوط زارها (7)حفظ کنند و زنان هم ضمن مسئولیت نگهداری کودکان می بایست آتشی برمی افروختند تا با دم کردن چای، کام مردان خسته و کوفته ی ایل را با جرعه ای نوشیدنی شیرین سازند.

آنها یی که دست وبالشان بازتر بود بدشان نمی آمد بساط کبابی  برپا سازند و برخی دیگر نیز با تهیه شُلشُل روغن(8) که درآن گیرودار غذایی را از آن خوشمزه تر نمی شناختیم جمع گرم و با صفای خانواده ی ایلیاتی را میهمان می نمودند .

1-سرحد : سردسیر2- کوه بیل : کوهستان کوه بیل در مجاورت دشت ارژن و در 50کیلومتری شیراز مجاورت جاده شیراز- کازرون 3- کوه دیشک : واقع در ضلع جنوبی کوه بیل که طایفه جروق در دامنه آن ییلاق را سپری می نمایند4- جونی : دامنه ی رشته کوه شمال روستاهای مالکی نشین

5- شولکون یا شاولگان : مسیر مالرو ایل مالکی  در پهنای کوه بالا واقع در شمال روستاهای هلک و دهپاگاه و پریشان و ...6-کوه بالا : واقع در شمال روستاهای هلک و دهپاگاه و پریشان و ...رشته ای از زاگرس7-بلوط زارها : جنگلهای بلوط که بخش شمالی کوه بالا و منطقه دشت برم و ... را فرا گرفته است

8- شلشل روغن : غذای سریع مردم ایل خمیر را به صورت گرد و قطور چنگ زده و پس از حالت گرفتن، در زیر خاکستر حاوی زغالهای گداخته قرار می دادند و پس از اینکه کاملا برشته می شد از تنور خارج  و آن را تکانده و تمیز می کردند و سپس با مالیدن  کره تازه یا روغن گوسفند بر روی آن مصرف می کردند.

 

 








تاریخ : پنج شنبه 93/9/6 | 8:3 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()
<      1   2   3   4      
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • مینی ویکی نت