f=e="t خاطرات - بر بلندای کوه بیل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
"بر بلندای کوه بیل"

در بحبوحه عملیات گاهی فکر می کردم که در برابر ترکش خمپاره و گلوله ها ، لااقل در بخشی از بدنم نسبت به دیگر همرزمانم از امنیّت بیشتری برخوردارم ! چراکه بی سیم خودش با توجه به قطری که دارد می تواند همچون زره برای پشتم عمل کند! مخصوصا هنگامی که دستور عقب نشینی داده می شد و مجبور بودیم که مسافت نسبت زیادی را بدویم .

تا اینکه در برهه ای از عملیات با برادر بی سیم چی یکی از گروهانها مواجه شدم .فرمانده گروهانش به فیض شهادت نائل اومده بود و این برادر هم در قسمتی از بدن زخمی . جالب اینجا بود که هنوز بی سیمش کولش بود و آن را زمین نگذاشته بود .اما چه بی سیمی ! بخش قابل توجهی از آن به واسطه اصابت ترکش از دست رفته بود . مقداری سیم به هم پیچیده ویک تکه حلبی و آنتن و گوشی مانده بود! (این برادر رزمنده بنام عزیز ضیائی بعداً به فیض شهادت نائل آمد)

آن وقت به مقاومت زرهی که رویش حساب باز کرده بودم و توهمی که دچار شده  بودم پی بردم .

چگونه از نگهدار اصلی غافل و به این تکه حلبی امید بسته بودم?!

 






تاریخ : چهارشنبه 94/4/17 | 5:16 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

برخوردهای مسئولانه

پشت میزم همچنان مسئولانه نشسته ام و با جناب رئیس بخش کنترل کیفیت شرکت که افتخار داده اند گرم گفتگو.

تا حدودی خسته هستم وانتظار ندارم ارباب رجوعی این وقت ظهر به سراغم بیاید. ناگهان در باز می شود و آقای میان سالی با قدی بلند و لبخندی دلنشین وارد می شود و پس از سلام می گوید :آقای حاج ....

روی صندلیم جابجا می شوم و مسئولانه !جواب می دهم من حاجی نیستم (یعنی افتخار نداشته ام که به حج مشرف شوم )ولی فلانی هستم .بفرمایید! ادامه مطلب...




تاریخ : سه شنبه 94/4/9 | 12:12 صبح | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

زمزمه ی دعای فرج امام زمان

درست یادم نیست چند روز از عملیات گذشته بود . علیرغم تلفات قابل توجهی که به واسطه شرایط خاص و جغرافیای منطقه داشتیم ولی رزمنده های گردان مابا همکاری سایر نیروهای عملیاتی همجوار با مقاومتی باور نکردنی تونسته بودن منطقه تصرف شده در عمق خاک دشمنو حفظ کنن .

عدم آشنایی کامل به منطقه آزاد شده و پراکنده شدن  بیش از حد نیروها ی ما در تپه ها و عدم امکان رساندن به موقع تجهیزات و آب و غذا و دارو به اونها کار را سخت تر کرده بود. بعلاوه خستگی ناشی از چند روز عملیات نیز مضاعف شده بود.

مستقر بودن دشمن در استحکامات وارتفاعات مشرف به نیروهای ما وآشنایی کاملشون به منطقه باعث شده بود براحتی هرگونه تحرک نیروهای ما را زیر نظربگیرن و اجازه ندن تدارکات و ارتباطات انجام بشه.

واقعا شرایط سختی بود ......

جنگ و مقاومت رزمندگان

انتخاب تصویر از جام جم آنلاین

ادامه مطلب...




تاریخ : جمعه 94/3/29 | 9:1 صبح | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

بی سیم بدون گوشی

پس از طی یه دوره کوتاه مدت و فشرده  آموزشی در شهرستان زادگاهم به لحاظ ضرورتی که تو منطقه از جهت جبران کمبود نیروهای مخابراتی پیش اومده بود بهمون اعلام کردن که برای اعزام به منطقه جنگی آماده باشیم .بی سیم پی آر سی

 میشه گفت آموزش ما توسه بخش خلاصه می شد: بخش اول مهارتهای رزمی وتاکتیک های نظامی ،امنیتی . بخش دوم آشنایی با مسائل عقیدتی و معرفتی و بخش سوم آشنایی با تجهیزات عمومی و اختصاصی. ادامه مطلب...




تاریخ : سه شنبه 94/3/26 | 10:51 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

قهر هم داشتیم !

دو سه روزی از عملیات ... گذشته بود و من به عنوان بی سیم چی گردان از همان ابتدای عملیات تنها شده بودم .تنها از این جهت که هر بی سیم چی گردان معمولا دوتا کمکی داشت که اگه اتفاقی اوفتاد اونا بتونن جایگزین بشن و کارو ادامه بدن و تو روند ارتباطات عملیات با مرکز فرماندهی و یا رده های پایین ترمشکلی پیش نیاد و هم این که مخصوصاً هنگام شب زمان رو شیفت بندی کنن ، طوری که  به نوبت بخوابن و همیشه یکی هوشیار پای بی سیم، گوش به زنگ باشه . ولی من تو همون روز اوّل عملیات هر دو کمک بی سیم چی  رو از دست داده بودم .

بی سیم پی آر سی

ادامه مطلب...




تاریخ : شنبه 94/3/23 | 9:45 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

کی داوطلب بره رو مین ؟

پس از یکی دو روز معطلی در مرکز اعزام شهرستان به همراه چند رزمنده داوطلب دیگر راهی جبهه شده و به مقر تیپ ...در منطقه عین خوش وارد شدیم . البته دفعه اولم نبود که به جبهه می اومدم. عاشق جبهه بودم وصفا و صمیمیت بچه های جبهه و بزرگواری و منش والای فرماندهان و رده های بالاتر.

مین جنگی ادامه مطلب...




تاریخ : دوشنبه 94/3/18 | 10:25 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

تابستان بود و این دوّمین روزی بود که از استخدامم در شرکت می گذشت . سعی کردم تا آخر وقت اداری ،قرص و محکم کار کرده و با تلاش بیشترم به همکاران قدیمی تر بفهمانم چند مَرده حلاجم ! شرکت ،در باغچه ای پر از در ختان خرمالو واقع شده بود . دیگر درختان باغچه را سروها و کاجهای کهنسال و چند تایی هم گردو وسیب و نارنج تشکیل می دادند.

حدود ساعت 2:15 بعد از ظهر بود که از پنجره اتاق ،بیرون را برانداز کردم . مش هدایت الله مسئول انبار شرکت که استاد کار من بود  ،درخت گردوی وسط حیاط را هدف سنگهای خود قرار داده و هراز گاهی خم می شد وگردوهایی را که می افتادند برداشته وبا سنگ مغز می کرد . ادامه مطلب...




تاریخ : سه شنبه 94/1/25 | 12:9 صبح | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()

پس از مدتها بیکاری و دوندگی ،شاد وخوشحال معرفی نامه را از سازمان کاریابی شهرستان تحویل گرفتم و به اداره مربوطه آمدم . با مأمور انتظامات درب ورودی که افسری درشت اندام با صورتی گوشت آلود بود سلام و علیکی معمولی کردم ونامه ام را نشانش دادم .آدرس دفتر آقای رئیس را داد و من وارد اداره شدم .

دفتردار آقای رئیس نامه را تحویل گرفت و ازمن خواست که روز بعد برای دریافت نتیجه مراجعه کنم .خدا حافظی کردم . موقع برگشتن همان مأمور انتظامات در حالی که لقمه گلوگیری را گاز می زد، اندام تکیده و لاغرم را حسابگرانه برانداز کرد.کمی متعجّب شدم . سرم را زیر انداختم و خواستم ردّ شوم .هنوز پایم را از درب اداره بیرون نگذاشته بودم که با نعره رعدآسای  او سرجایم میخکوب شدم . آی پسر ! و با اشاره دست حالیم  کرد که نزدش بروم . ادامه مطلب...




تاریخ : سه شنبه 93/12/5 | 8:57 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()
<      1   2      
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • مینی ویکی نت