f=e="t برگی از دفترچه خاطرات دفاع مقدس(مستند چهارم)محمدرصادقی - بر بلندای کوه بیل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
"بر بلندای کوه بیل"

زمزمه ی دعای فرج امام زمان

درست یادم نیست چند روز از عملیات گذشته بود . علیرغم تلفات قابل توجهی که به واسطه شرایط خاص و جغرافیای منطقه داشتیم ولی رزمنده های گردان مابا همکاری سایر نیروهای عملیاتی همجوار با مقاومتی باور نکردنی تونسته بودن منطقه تصرف شده در عمق خاک دشمنو حفظ کنن .

عدم آشنایی کامل به منطقه آزاد شده و پراکنده شدن  بیش از حد نیروها ی ما در تپه ها و عدم امکان رساندن به موقع تجهیزات و آب و غذا و دارو به اونها کار را سخت تر کرده بود. بعلاوه خستگی ناشی از چند روز عملیات نیز مضاعف شده بود.

مستقر بودن دشمن در استحکامات وارتفاعات مشرف به نیروهای ما وآشنایی کاملشون به منطقه باعث شده بود براحتی هرگونه تحرک نیروهای ما را زیر نظربگیرن و اجازه ندن تدارکات و ارتباطات انجام بشه.

واقعا شرایط سختی بود ......

جنگ و مقاومت رزمندگان

انتخاب تصویر از جام جم آنلاین


بالاخره دستور جایگزینی نیروهای خسته با نیروهای تازه نفس ابلاغ  شد. نیروهای دفاعی برادران ارتشی به مرور درحال تحویل گرفتن خطّ بودن. فرماندهان ارشد جنگ تصمیم گرفته بودن تو اون منطقه برای حفظ موقعیت مناطق تصرف شده از گردانهای تازه نفس ارتش استفاده کنن.

بالتبع باقی مانده نیروهای ماهم می بایست به عقب برمی گشتن.  به من هم اعلام شد که برگردم و هم اینکه ماشین آماده هست و باید سریع خودتو برسونی که جا نمونی .  میشه گفت جزئ آخرین نفراتی بودم از گردان خودمون که خطّ مقدّم رو ترک می کردم .

به سرعت خودمو به ماشین رسوندم. یک وانت تویوتای اتاق دارکه می خواست شهدارو به عقب ببره . پامو رو سپر ماشین گذاشتم و بالا رفتم . جایی برای نشستن نبود. روی لبه اولین قسمت بار خودمو جا دادم و نشستم. سعی کردم از بین جنازه ها طوری که بی احترامی به اونا نشه  جایی برای جاگیر کردن پاهام پیدا کنم . کف ماشین مملو بود از جنازه شهدا . (بواسطه همون شرایط پیش گفته نتونسته بودن برا انتقال شهدا و زخمی ها به اندازه کافی آمبولانس تهیه ببینن)

راننده ماشین با مهارت خاصی سعی می کرد با سرعت هرچه بیشتر و انتخاب مسیرهای پیچ در پیچ از اصابت خمپاره ها و گلوله های دشمن  به ماشین جلوگیری کنه . شاید غیر از من دو سه رزمنده دیگه هم بودن که تونسته بودن خودشونو  عقب ماشین رو صندلی قسمت بار جا بدن ولی برای من نا آشنا بودن.

دستگاه بی سیم از کار اوفتاده به پشتم آویزان بود . تو اون جاده ناهموار کوهستانی و درون ماشینی که آماج گلوله های دشمن بود به میله های بار تکیه داده بودم ویک دستم را به میله هاگرفته بودم که تعادلم حفظ بشه و نیفتم کف ماشین وبا دست دیگم سعی می کردم یه قبضه اسلحه کلاشینکف سرنیزه داری را که به غنیمت همراهم بود حفظ کنم ...

سر جنازه ها سمت جلو خودرو بود وپاها سمت عقب . نزدیک ترین جنازه به من جوانی بود هم سن وسال خودم که حدودای 17 ،18 سالش می شد . قسمت سر و صورتش به شدت آسیب دیده بود و خون آلود . نواحی سینه و دستها هم بی نصیب نمانده بود. یکی از پاهاش از زیر زانو قطع شده بود. منتهی نه قطع شدنی که بُرِش مساوی داشته باشه. استخوانها ،کوتاه و بلند با وضعی فجیع قطع شده بودن که حدس زدم بواسطه ی اصابت ترکش خمپاره بوده .

بی رمقی و خستگی ناشی از مشقات جنگ و بی خوابی از یک طرف و  تکانهای شدید ماشین باعث می شد که نتونم تعادلمو خوب حفظ کنم .بنابرین قنداق اسلحم خواه ناخواه به بدن شهدا برخورد می کرد ...واقعا چاره ای هم نداشتم .

پس از طی مسافتی میون اون همه صدای ناهنجاراصابت خمپاره ها به زمین و شلیک گلوله ها و ناله های ماشین ، احساس کردم صدای ضعیفی به گوشم می خوره. ابتدا توجهی نمی کردم... فکر می کردم در توهّمم تا دوباره و سه باره صدا تکرار شد:

 برادر... لطفا یواش... آهسته تر...احتیاط کن ...

خوب که دقت کردم صدا از لبهای همین برادری که یه پاش قطع شده بودو من فکر می کردم به شهادت رسیده خارج می شد .نگو با هربار تکان شدید ماشین و عدم تعادل من ته قنداق اسلحه به پاهای این عزیز اصابت می کرده !

متعجّب شده بودم که با این وضع جراحت چگونه تاکنون زنده مانده ! عذر خواهی کردم و هشیارتر و به هر صورت ممکن خودم را جمع و جور.

و ناگهان او با صدای بی رمقی شروع کرد به زمزمه دعای فرج امام زمان :

اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ...

عزیزانی که طعم جبهه راچشیده باشن بهتر می دونن من چه میگم ! وقتی این دعا تو اون شرایط و حال و هوای جبهه خوانده می شد خیلی می خواست دل داشته باشی و گریه نکنی!

من ویکی دو نفر دیگه هم که تو ماشین بودن باهاش هم صدا شدیم !

وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ...

هیچوقت با اون حال این دعا رو نخونده بودم .

هم چنان اشک می ریختیم و غرق تکرار این دعا که نمی دونم کی به مقر گردان در پشت خط رسیدیم . من در محدوده مقر گردان خودمون پیاده شدم و ماشین هم با جنازه ها حرکت کرد به سمت بهداری ...

از سرنوشت اون برادر بی خبر ماندم .اصلاً نمی دونم وقتی پیاده  شدم اون هنوز زنده بود یا نه.

خیلی بعید می دونم با اون حال و وضع، جون به در برده باشه ولی خب اگرهم شهید شده باشه قطعاً اونا زنده هستن نه ما با این وابستگی های دنیوی !

مگه نه اینکه خداوند سبحان فرموده :

 وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا  بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ/ سوره مبارکه آل عمران آیه 169
ترجمه:
(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.

خداوند شهدای عزیز ما را با آقا شان حضرت ابی عبدالله (ع) محشور گرداند. انشاالله

یاد همه شهدای گلگون کفن  جنگ تحمیلی و خصوصاً شهدای  طایفه مالکی و علی الخصوص برادران شهید اسدالله اسدپور ،داریوش میرشکاری و دوست شهیدم حسینعلی سی سختی همواره گرامی باد

 






تاریخ : جمعه 94/3/29 | 9:1 صبح | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • مینی ویکی نت