f=e="t صبح پاییزی و هوس خوردن آش در غربت - بر بلندای کوه بیل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
"بر بلندای کوه بیل"

 برای خیلی ها صرف صبحانه با آش معنای  ویژه ای دارد. علیرغم این که خودم با آش چندان میانه ای ندارم،اما به لحاظ تنوع صبحانه همراهانم که آش خور اصیل! هستند و میزبانی که میدانستم اهل سحرخیزی نیست و بالتبع گریز از تنهایی وقت را غنیمت می شمارم و برای بهره گیری از هوای دل انگیز صبح پاییزی شهرستان محل اقامتم از خانه بیرون می زنم و  پرسان پرسان به دنبال آش روانه بازار می شوم.
 پس از چند دقیقه ای بر سر چهار راهی تابلوی "آش شیراز "نظرم را جلب می کند اما شلوغی جلو مغازه توی ذوق می زند آن هم برای من که از توی صف ایستادن خوشم نمی آید و به همین دلیل بیشتر وقت ها  برای خرید چند عدد نان چندین خیابان را سرک می کشم  تا بالاخره یک نانوایی خلوت پیدا کنم. 
ظاهرا چاره ای نیست چرا که در این شهر فقط همین یک مغازه آش فروشی است.خودم را که متقاعد کردم آرام آرام و از روی بی میلی در آخر یکی از صف ها قرار می گیرم. آخر این جا سه ردیف توی صف ایستاده اند یک ردیف خانم ها و دو ردیف دیگر !
کارگر آش فروش که تند تند مشتریان را راه می اندازد ناگهان حرفی می زند و مشتریان همه به پچ پچ می افتند و من که شنواییم تعریفی ندارد چیزی متوجه نمی شوم و به همین دلیل از نفر جلوییم  می پرسم چه خبر شده و او توضیح می دهد که آش فروش تذکر داده دیگ آش در حال ته کشیدن است و اگر آش گیرتان نیامد دلخور نشوید !
به خودم امیدواری می دهم که انشاءالله سهم ما هم در این دیگ است و دست خالی برنخواهم گشت تا مورد تمسخر همراهان واقع شوم . 
حدود ربع ساعتی که می ایستم ،خودرویی از یگان انتظامی جلو مغازه ترمز می زند و سرباز وظیفه ای از آن پیاده می شود، در حالی که دیگ نسبتا بزرگی را با خود حمل می کند . افسری هم او را همراهی می کند پس از چند لحظه که معطل می شوند با این پا و آن پا کردن نشان می دهند که عجله دارند ،کارگر آشی بناچار پیشخوان و مشتریان سمج را رها می کند و به سراغ آن ها می رود ،خدای را شکر سفارش حلیم می دهند و جای نگرانی نیست. 
در یک لحظه به فکر فرو می روم که چرا برخی از این برادران مثل دیگر مردم برای خریدهای این چنینی در صف نمی ایستند ؟

بعد برای خودم توجیهی می تراشم که احتمالا  این ها در ماموریت هستند و وقت کم داشته اند.

اما در جواب از خودم می پرسم آیا یگان مربوطه نمی تواند همین برادر سرباز وظیفه را ساعتی زودتر برای خرید گسیل کند تا خیلی راحت و بدون تضییع حقوق دیگران در نوبت بایستد و براحتی این خرید  و یا خریدهای مشابه را انجام دهد ؟

اگر چه قطعا نمی توان این رفتار را به همه کارکنان و واحدهای زیرمجموعه این نهاد محترم تعمیم داد ولی آیا این رفتار غیر منطقی اثر منفی در اذهان مردم ایجاد نمی کند ،آیا درست است آن همه خدمات طاقت فرسای این گونه نهادهای نظامی و انتظامی را با یک بدسلیقگی و با هر عذری مخدوش و لکه دار کرد ؟ 
دقیق تر می شوم و اتیکت روی جیب افسر محترم را می خوانم "عقیدتی سیاسی" !

یاد واحد های عقیدتی سیاسی اوایل انقلاب در نهادها می افتم که مرجع رسیدگی به تظلمات و شکایات مردم از مامورین و مجریان واحدهای ذی ربط بودند و چقدر خوب عمل می کردند و چه محبوبیتی داشتند و چقدر دعای خیرشان می گفتند. 

هنوز جواب ابهامات و سوال هایم را نگرفته ام که با فریاد کارگر آشی از خیالات بیرون می پرم  ،نوبتم شده است،هراسان ظرف آش را بر می دارم و  به سرعت از مغازه دور می شوم .

هرچه بگندد نمکش می زنند      وای به روزی که بگندد نمک






تاریخ : شنبه 96/8/20 | 8:3 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • مینی ویکی نت