f=e="t هم ولایتی های عزیز جشن عروسی تان مبارک ولی راستش من استرس دارم! - بر بلندای کوه بیل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
"بر بلندای کوه بیل"

 کلید را درون قفل در می چرخانم و خُرد و خمیر و سرخورده از محیط بیرون، خود را به درون منزل می افکنم. هنوز لختی نیاسود ه ام که همسرم کارت دعوتی را جلو چشمم می گیرد .کارت عروسی یکی از بستگان است.چشمانم سیاهی می رود ... ای وای خدا دوباره ...

خبر عروسی مایه مسرت و شادی است .چه کسی از شادی بدش می آید؟ وقتی می بینی یکی از دوستان و یا آشنایان و بستگانت پیوندی مقدس و مبارک را جشن می گیرند، شما هم در این شادی خود را سهیم می بینی و برایشان دعا می کنی و از خداوند خوشحالی و سفید بختی و عاقبت بخیری آنها را آرزو می کنی. سوای این، مختصر هدیه ای هم به عروس و داماد تقدیم می کنی که گاه شاید اندازه پول شامت هم  نباشد! اما من حال و هوای کسی را دارم که آماده می شود در میدان کارزار به نبردی نابرابر تن دهد.

 واقعادلیل این همه استرس چیست؟

راستش وقتی خاطرات گذشته را مرور می کنی فیلمی از حوادث تکراری ناخوشایند در جلو چشمانت رژه می روند:

 به درون سالن که وارد میشوی  با بررسی اجمالی از اوضاع پیرامون و حاضرین ،گوشه ای دنج را انتخاب می کنی و می نشینی تا دوستانت را بیابی وکمی با آنها اختلاط کنی  ....

صدای موزیک نا همگون تا انتها بلند است. هرچه فکر می کنی که مگر تا کجاها این صدا را بایستی بشنوند عقلت قد نمی دهد. برای حفاظت ازگوشهایت از امکانات روی میز من جمله دستمال کاغذی استفاده می کنی و کمی از آن را مچاله کرده و در گوشهایت می چپانی شاید به آنها کمتر آسیب وارد شود. اما زهی خیال باطل که تلاشت بیهوده بوده است چرا که امواج رعد آسای آن با قابلیت اشعه ی ماوراء بنفش تا مغز استخوانت رسوخ می کند... این هابماند ، این جور جاها خیلی بایستی مواظب چشمهایت هم باشی تا خدای نکرده بچه های ترگُل و ورگُل سایر میهمانان با نارنجک دستی (ترقه )تو را هدف قرار ندهند و آن شود که نباید بشود! در حقیقت بیشتر به این می ماند که دریک مانور نظامی شرکت کرده باشی تا عروسی!  

 آنچه که در اولین تصوّر به ذهنت خطور می کند این است که بخود بقبولانی رفتنت به این جور جاها با خودت هست ولی برگشتنت با خداست! شاید بهتر باشد قبل از ورود یک وداع غم انگیز با اهل منزل داشته باشی !

پس تصدیق می فرمایید استرس من بی دلیل نیست!

واقعیت آن است که  حکمتش را نمی دانم که چرا شام عروسی الزاماً باید آخرای شب وحدود ساعت 11تا12سرو شود.درست است که سوادم پایین است اما با برخی اهل سواد مراوداتی دارم ولی تاکنون چیزی از احادیث و روایات و نظریات فلاسفه جدید و قدیم در این خصوص که چرا شام عروسی باید دیرهنگام سرو شود نشنیده ام ! به هرحال پس از اینکه چند لقمه ای در گلو فرو می بری و مختصر کادو تهیه شده را تحویل می دهی وخانواده را جمع و جور می کنی نزدیکی های صبح است! پس در خوشبینانه ترین حالت دمدمای صبح خود را در منزل می یابی و دیر از خواب بیدار شدن بچه ها و از سرویس مدرسه ماندن آنها و دیر رسیدن به اداره و عتاب آقای رئیس هم بماند برای بعد.

پس استرس من بی دلیل نیست!

در کنار وجود صدها دلیل برای نرفتن ، تراشیدن یک دلیل برای رفتن به این جور جاها، شاید بشود تنهایک دلیل و توجیه برای خودت بیابی. یعنی تنها تفریحی که برای خودت پیش بینی کرده ای مصاحبت با دوستان و دیداری تازه کردن است. که اینهم فقط بصورت تصویری است اگر بگذارند! واز صدا هم خبری نیست .چرا که برای شنیدن حرفهای  طرف مقابلت  مجبورمی شوی گوشهایت را به دهن او بچسبانی و برای پاسخ دادن به حرفهایش هم آنقدر نعره بکشی که تمام تارهای صوتی حنجره ات پاره شود وشاید تا روزها با گلودرد دست و پنجه نرم کنی.فلذا اینجا هم چیزی عایدت نمی شود.

تازه ،اینها همه که گفتم جاهای خوب قصه است ، مثلاً  حالا تصور بفرمایید اگر احیاناً در این اثنا ،چوب بازی جوانک ها و یا رقص آنها  .... منجر به کوچکترین خدشه ای و پناه بخدا باعث دلخوری و دستمایه دعوا شود که دیگر بیا و ببین چه شود ! اینجا دیگر فقط باید به خداوند و پیامبرانش و ائمّه اطهار پناه ببری و نذر کنی که صحیح و سالم به خانه برگردی.

انصافا شما بگویید استرس من بی دلیل است؟

 






تاریخ : جمعه 94/12/28 | 5:13 عصر | نویسنده : مهدی پریشانی | نظرات ()
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • مینی ویکی نت